Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (28 milliseconds)
English
Persian
measure
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevents
توقف رخ دادن چیزی
Search result with all words
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
Other Matches
block
توقف رویدادن چیزی
blocks
توقف رویدادن چیزی
blocked
توقف رویدادن چیزی
protect
توقف آسیب دیدن چیزی
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
protects
توقف آسیب دیدن چیزی
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
stayer
کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
preventative
آنچه سعی در توقف رویدادن چیزی شود
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
whoa
امر به توقف دادن
termination
خاتمه دادن یا توقف
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
run on
ادامه دادن متن بدون توقف
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
inhibits
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
inhibit
توقف رخ دادن یک فرآیند یا جلوگیری از انجام عملیات در مدار مجتمع یا دروازه .
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
swapped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopped
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swap
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swaps
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swops
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
swopping
توقف استفاده از یک برنامه قرار دادن موقت آن در محل ذخیره سازی , اجرای برنامه ریگر و پس از خاتمه بازگشت به برنامه اولی
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
reimburse
خرج چیزی را دادن
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to rent out something
اجاره دادن چیزی
reimburses
خرج چیزی را دادن
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
reimbursing
خرج چیزی را دادن
reimbursed
خرج چیزی را دادن
to hire out something
اجاره دادن چیزی
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
push
چیزی را زور دادن
pushed
چیزی را زور دادن
pushes
چیزی را زور دادن
to cut something
چیزی را کاهش دادن
put in
قرار دادن چیزی در
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to book something
چیزی را سفارش دادن
to lean against something
پشت دادن به چیزی
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
boosts
افزایش دادن چیزی
integrate
درشکم چیزی جا دادن
boosted
افزایش دادن چیزی
integrates
درشکم چیزی جا دادن
boost
افزایش دادن چیزی
boosting
افزایش دادن چیزی
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
redo
انجام دادن مجدد چیزی
move
تغییر دادن محل چیزی
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
moved
تغییر دادن محل چیزی
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
contain
قرار دادن چیزی در درون
setover
روی چیزی قرار دادن
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
contained
قرار دادن چیزی در درون
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
contains
قرار دادن چیزی در درون
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
to discern someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
movement
تغییر دادن محل چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
representation
عمل نشان دادن چیزی
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
representations
عمل نشان دادن چیزی
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to give a long recital of something
دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
اظهار نظر دادن در باره چیزی
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
photosensitize
بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
to detail something
چیزی را مفصل
[با همه جزییات]
شرح دادن
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
demonstrations
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demo
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralds
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com