Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 243 (38 milliseconds)
English
Persian
stay
توقف کردن
stayed
توقف کردن
failure
توقف کردن
failures
توقف کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
Search result with all words
barnstorm
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorms
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
ramp
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramps
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
stop
ایستادن توقف کردن
stopped
ایستادن توقف کردن
stopping
ایستادن توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powered
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
kill
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kills
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
stand
ایست کردن توقف کردن
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
persistence
مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
lay over
در نیمه راه توقف کردن
lie to
درجهت باد توقف کردن
to make a pause
مکث کردن توقف کردن
run through
<idiom>
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
Other Matches
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
suspensions
توقف
stopple
توقف
insolvency
توقف
syncope
توقف
interruption
توقف
stand
توقف
stops
توقف
parks
توقف
stoppage
توقف
stop code
کد توقف
interrupting
توقف
interruptions
توقف
stopped
توقف
stopping
توقف
interrupts
توقف
suspension
توقف
suspension of payment
توقف
stop
توقف
cessation
توقف
stoppages
توقف
parked
توقف
commorant
توقف
paused
توقف
halts
توقف
pauses
توقف
tarriance
توقف
pausing
توقف
halt
توقف
flag stop
توقف
pause
توقف
park
توقف
halted
توقف
interrupt
توقف
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
no waiting
توقف ممنوع
idle period
زمان توقف
down time
زمان توقف
ceases
ایست توقف
ceasing
ایست توقف
close
ایست توقف
payment stopped
توقف پرداخت
bar stop
توقف میله
lay-by
منطقه توقف
no parking
توقف ممنوع
stop bit
بیت توقف
lay-bys
منطقه توقف
sudden stoppage
توقف ناگهانی
break key
کلید توقف
break point
نقطه توقف
stayed
توقف مکث
parked
محل توقف
suspensive
درحال توقف
black induction
توقف القا
carport
توقف گاه
ports of call
بندر توقف
cease
ایست توقف
stoppage of the game
توقف بازی
stop sign
علامت توقف
stop mechanism
مکانیزم توقف
ceased
ایست توقف
nonstop
بدون توقف
closer
ایست توقف
port of call
بندر توقف
come down gracefully
توقف منضبط
stopcocks
وسیله توقف
parks
محل توقف
stopcock
وسیله توقف
dead halt
توقف مطلق
continuously
بدون توقف
stay
توقف مکث
slack
توقف درحرکت
slackest
توقف درحرکت
slacks
توقف درحرکت
park
محل توقف
hemostasis
توقف خونریزی
halting place
توقف گاه
stop instruction
دستورالعمل توقف
bankruptcies
توقف بازرگان
thermal critical point
نقطه توقف
halt instruction
دستورالعمل توقف
program stop
توقف برنامه
parking place
جایگاه توقف
lay by
منطقه توقف
closest
ایست توقف
closes
ایست توقف
bankruptcy
توقف بازرگان
stops
توقف انجام کار
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
prevent
توقف رخ دادن چیزی
rest
توقف فرمان ازاد
slow-down
<idiom>
به توقف کامل نرسیدن
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
hold back
توقف مانع شدن
stop over
توقف کوتاه مدت
stopped
توقف انجام کار
machine idle time
زمان توقف ماشین
a thorugh train
قطار بدون توقف
stopping
توقف انجام کار
stop
توقف انجام کار
stop off
<idiom>
توقف بین راه
rests
توقف فرمان ازاد
machine down time
زمان توقف ماشین
time in
ادامه بازی پس از توقف
hover
درحال توقف پر زدن
measure
توقف رخ دادن چیزی
block
توقف رویدادن چیزی
hang up
معوق شدن توقف
prevents
توقف رخ دادن چیزی
cardiac arrests
توقف ناگهانی قلب
cardiac arrest
توقف ناگهانی قلب
avast
ایست توقف کنید
whoa
امر به توقف دادن
hang-up
معوق شدن توقف
hang-ups
معوق شدن توقف
preventing
توقف رخ دادن چیزی
blocked
توقف رویدادن چیزی
blocks
توقف رویدادن چیزی
termination
خاتمه دادن یا توقف
hovered
درحال توقف پر زدن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
hovers
درحال توقف پر زدن
shut down point
نقطه توقف تولید
adjustable stop
توقف قابل تنظیم
[مهندسی]
dwells
محل توقف توقفگاه استراحت
nonprogrammed halt
توقف برنامه ریزی نشده
stopping
توقف منزلگاه بین راه
dwell
ساکن شدن زمان توقف
protects
توقف آسیب دیدن چیزی
dwelled
ساکن شدن زمان توقف
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
dwelled
محل توقف توقفگاه استراحت
stop
توقف منزلگاه بین راه
protect
توقف آسیب دیدن چیزی
hangup
توقف ناگهانی برنامه جاری
dwells
ساکن شدن زمان توقف
intercity train
قطار بین شهری با توقف
stopped
توقف منزلگاه بین راه
hole high
توقف گوی در کنار سوراخ
snowplow
توقف با بردن پاشنه ها بعقب
power
توقف منبع تغذیه الکتریکی
check
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
jump stop
توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
checks
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
signal box
توقف گاه متصدی علائم
interval
توقف کوتاه بین دو عمل
checked
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
interactive
نقاط توقف را تنظیم کند
signal boxes
توقف گاه متصدی علائم
powered
توقف منبع تغذیه الکتریکی
stops
توقف منزلگاه بین راه
outer fix
محوطه توقف خارجی هواپیما
powering
توقف منبع تغذیه الکتریکی
dwell
محل توقف توقفگاه استراحت
give pause to
<idiom>
باعث توقف وفکر شدن
powers
توقف منبع تغذیه الکتریکی
ramp
منطقه اصلی توقف هواپیما درفرودگاه
stayer
کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
ramps
منطقه اصلی توقف هواپیما درفرودگاه
stoplights
چراغ علامت توقف وسائط نقلیه
stoplight
چراغ علامت توقف وسائط نقلیه
bars
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
print
توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
bar
توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
How long does the train stop here?
چه مدت قطار اینجا توقف دارد؟
printed
توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
prints
توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
continuous
آنچه بدون توقف ادامه یابد
phaseout
توقف کار یا فراوری بطور مرحلهای
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
ending
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
endings
عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
jammed
توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
run on
ادامه دادن متن بدون توقف
Does the train stop in London?
آیا قطار در لندن توقف دارد؟
jam
توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
jams
توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
colon
که نشان دهنده یک توقف در رشتهای از کلمات است
interrupt
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
colons
که نشان دهنده یک توقف در رشتهای از کلمات است
kill
دستور توقف کار کامپیوتر در حین اجرا
marina
لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
kills
دستور توقف کار کامپیوتر در حین اجرا
What platform does the train from York arrive at?
قطار یورک در کدام سکو توقف می کند؟
preventative
آنچه سعی در توقف رویدادن چیزی شود
interrupting
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
traffic island
بلندی وسط خیابان مخصوص توقف پیاده رو
interrupts
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
holding area
منطقه توقف موقت
[هوا فضا]
[هوانوردی ]
marinas
لنگرگاه یاحوضچه مخصوص توقف قایقهای تفریحی
on the fly
در حین اجرای برنامه بدون توقف اجرا
breakpoint
حرف کاغذ برای ایجاد نقط ه توقف در برنامه
interrupts
توقف ارسال طبق عملی در مرحله نهایی سیستم
catastrophes
خطا یا توقف یک وسیله مربوط به یک آسیب جدی در سیستم
catastrophe
خطا یا توقف یک وسیله مربوط به یک آسیب جدی در سیستم
interrupting
توقف ارسال طبق عملی در مرحله نهایی سیستم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com