Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English
Persian
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
Other Matches
garnishment
تامین خواسته حکم تامین مدعابه
garnishee
کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
levy a sum on a person's property
تامین خواسته کردن
garnisher
تامین کننده خواسته یامدعابه
lost
زیان دیده
covers
تامین زیان و خسارات بیمه
coverings
تامین زیان و خسارات بیمه
cover
تامین زیان و خسارات بیمه
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
sentences
رای دادن محکوم کردن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
sentence
رای دادن محکوم کردن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
give security for
تامین دادن ضامن دادن
scouts
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scouted
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scout
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
habeas corpus
حکم توقیف از طرف دادگاه باذکر دلایل توقیف
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
remand
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remands
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanding
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanded
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
scitovsky double criterion
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
under restraint
در توقیف تحت توقیف د ربند
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
violaor
متخلف
transgressor
متخلف
offender
متخلف
infringer
متخلف
violators
متخلف
violator
متخلف
trespasser
متخلف
violating
متخلف
trespassers
متخلف
offenders
متخلف
delinquents
متخلف
delinquent
متخلف
the offending party
متخلف
exigencies
اضطرار
exigency
اضطرار
compulsion
اضطرار
emergencies
اضطرار
emergency
اضطرار
compulsions
اضطرار
constraining
اضطرار
coercion
اضطرار
compulsoriness
اضطرار
necessity
اضطرار
constrain
اضطرار
constrains
اضطرار
constraint
اضطرار
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
wrongdoer
مجرم متخلف
trespassers
متخلف خلافکار
trespasser
متخلف خلافکار
wrongdoers
مجرم متخلف
emergency reaction
واکنش اضطرار
distressfully
از روی اضطرار
in case of emergency
هنگام اضطرار
exigencies
ضرورت اضطرار
state of emergency
حالت اضطرار
exigency
ضرورت اضطرار
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
first offender
متخلف برای اولین بار
first offenders
متخلف برای اولین بار
sentinels
دیده ور نگهبانی نگهبانی دادن
sentinel
دیده ور نگهبانی نگهبانی دادن
communication security monitoring
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
emergencies
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
would
خواسته
object of claim
خواسته
wants
خواسته ها
wishes
خواسته
claimed
خواسته
wished
خواسته
claiming
خواسته
wish
خواسته
desirous
خواسته
claim
خواسته
desideration
خواسته
want
خواسته
wishing
خواسته
wanted
خواسته
desire
خواسته
desires
خواسته
claims
خواسته
desiring
خواسته
object of appeal
پژوهش خواسته
bill of particulars
شرح خواسته
requests
تقاضا خواسته
requesting
تقاضا خواسته
requested
تقاضا خواسته
object of appeal
فرجام خواسته
wishful thinking
خواسته اندیشی
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
remedy sought by plaintiff
خواسته دعوی
request
تقاضا خواسته
object of claim
خواسته دعوی
demanded
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
claimed
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
asked
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
communication security account
میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
by request
بنا بر خواسته
[میل]
He expressly asked for you to ...
او صریحا از شما خواسته که ...
what is your will?
خواهش یا میل یا خواسته شما چیست
subsidy
مالیات فوق العادهای که درمواقع اضطرار و برای امورمهم و غیر مترقبه مملکتی اخذ میشود
Where theres will theres a way .
<proverb>
تا وقتى خواسته اى هست ,راهى هم وجود دارد .
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
indgement debt
محکوم به
convict
محکوم
convicted
محکوم
winning party
محکوم له
guilty
محکوم
judgement debt
محکوم به
object of judgment
محکوم به
under sentence of
محکوم به
doomed
محکوم
convicts
محکوم
fey
محکوم
liable
محکوم
convicting
محکوم
condemned
محکوم
recognizee
محکوم له
sentence
محکوم کردن
judgment debt
محکوم به مالی
judgement debtor
محکوم علیه
doom to death
محکوم بمرگ
doomed
محکوم به فنا
out of court
محکوم علیه
adjudge
محکوم کردن
losing party
محکوم علیه
sentenced
محکوم شده
sentencing
محکوم کردن
belay
محکوم کردن
condemns
محکوم کردن
convicts
محکوم کردن
condemns
محکوم شدن
recognizor
محکوم علیه
convicting
محکوم کردن
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
convicted
محکوم کردن
convict
محکوم کردن
condemn
محکوم کردن
attaint
محکوم کردن
under sentence of death
محکوم به مرگ
condemnable
محکوم کردنی
under sentence of death
محکوم به اعدام
condemner
محکوم کننده
convictive
محکوم کننده
condemn
محکوم شدن
convicted to death
محکوم به اعدام
condemning
محکوم کردن
condemning
محکوم شدن
sentences
محکوم کردن
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
condemnation
محکوم کردن اعتراض
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
condemn
محکوم کردن افراد
condemning
محکوم کردن افراد
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
lose the case
محکوم شدن در دعوی
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
condemnations
محکوم کردن اعتراض
to be doomed
محکوم به فنا بودن
convicts
محبوس محکوم کردن
condemns
محکوم کردن افراد
adjudicated case
قضیه محکوم بها
convicting
محبوس محکوم کردن
convicting
شخص مقصر و محکوم
convicted
محبوس محکوم کردن
convicted
شخص مقصر و محکوم
res judicata
قضیه محکوم بها
convict
شخص مقصر و محکوم
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
convict
محبوس محکوم کردن
convicts
شخص مقصر و محکوم
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com