English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
Other Matches
macromere سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجادمیشود
meiosis تقسیم سلولی
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
prophase مرحله اولیه تقسیم سلولی پیشگاه
telophase اخرین مرحله تقسیم غیر مستقیم سلولی
gametocyte سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
clastic تقسیم شونده
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
bicipital تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
admensuration تقسیم
repartition تقسیم
apportionment تقسیم
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
cleavages تقسیم
dealing تقسیم
distribution تقسیم
branches تقسیم
branch تقسیم
allocates تقسیم
dispensation تقسیم
dispensations تقسیم
distributions تقسیم
admeasurement تقسیم
allocate تقسیم
divisions تقسیم
allotment تقسیم
division تقسیم
allotments تقسیم
sharing تقسیم
graduator خط تقسیم کن
divisibility قابلیت تقسیم
divide exception خطای تقسیم
indistributable تقسیم نشدنی
hyphenation تقسیم کلمه
intersected تقسیم کردن
division check ازمایش تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
sharing the market تقسیم بازار
severability قابلیت تقسیم
distribution of the estate تقسیم ترکه
scissor قطع تقسیم
subdivisions تقسیم مجدد
subdivision تقسیم مجدد
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
distribution pannel تابلوی تقسیم
separates تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
dividable قابل تقسیم
division line خط تقسیم شده
division of labor تقسیم کار
fire distribution تقسیم اتش
market segmentation تقسیم بازار
allotment پخش تقسیم
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
line graduation تقسیم بندی خط
load distribution تقسیم بار
frequency alloment تقسیم فرکانس
parting تقسیم تجزیه
partings تقسیم تجزیه
junction box جعبه تقسیم
meiosis تقسیم کاهشی
allotments پخش تقسیم
intersect تقسیم کردن
divisional مربوط به تقسیم
partition function تابع تقسیم
intersects تقسیم کردن
divisible قابل تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
division of labour تقسیم کار
divisions of labour تقسیم کار
frequency distribution تقسیم فرکانس
junction boxes جعبه تقسیم
short division تقسیم باختصار
divider تقسیم کننده
division عمل تقسیم
division تقسیم [ریاضی]
go halves <idiom> تقسیم مساوی
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
division sign نماد تقسیم
divisions عمل تقسیم
aminister تقسیم کردن
busbar جعبه تقسیم
autotomy تقسیم خودبخود
water point نقطه تقسیم اب
divided تقسیم شده
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
battery bus جعبه تقسیم
distribute تقسیم کردن
graduating بدرجات تقسیم
graduates بدرجات تقسیم
divider پرگار تقسیم
denominator تقسیم کننده
denominators تقسیم کننده
graduate بدرجات تقسیم
divisive تقسیم کننده
distributes تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
distribution of forces تقسیم نیروها
dichotomy تقسیم به دو بخش
dichotomies تقسیم به دو بخش
delay allowance زمان تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
to share out تقسیم کردن
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
sortition تقسیم با قرعه
distributing box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
dividing تقسیم بندی
administer تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
zeradivide تقسیم بر صفر
administering تقسیم کردن
regionalism تقسیم کشوربنواحی
administered تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
distributing mains شبکه تقسیم اصلی
classis تقسیم برحسب طبقه
fractionalize تقسیم بجزء کردن
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
indivisibly بطور غیرقابل تقسیم
break down تقسیم بندی کردن
bifurcation تقسیم بدو شاخه
amitosis تقسیم مستقیم یاخته
distributed fire اتش تقسیم شده
distributed profit سود تقسیم شده
compartmentation تقسیم بندی کردن
amitosis تقسیم ساده یاختهای
cross loading تقسیم بارهای هواپیما
degree gradution تقسیم بندی درجهای
autotomize تقسیم خودبخود کردن
balkanization تقسیم بقطعات ریز
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
dial graduation تقسیم بندی درجهای
divisibly بطور قابل تقسیم
diffract باجزاء تقسیم شدن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
distribution point نقطه تقسیم اماد
prorate به نسبت تقسیم کردن
sectors جزء تقسیم کردن
sector جزء تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
time slicing تقسیم بندی زمانی
shire به استان تقسیم کردن
panels صفحه تقسیم برق
panel صفحه تقسیم برق
trichotomy تقسیم بسه بخش
tripartition تقسیم بسه قسمت
switch board صفحه تقسیم برق
splitting a window تقسیم بندی پنجره
proration سرشکنی تقسیم به نسبت
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
table of distribution جدول تقسیم اماد
third به سه بخش تقسیم کردن
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
retained profit سود تقسیم نشده
undistributed profits سود تقسیم نشده
undivided profit سود تقسیم نشده
self divison تقسیم خود بخود
trisect تقسیم بسه قسمت
shires به استان تقسیم کردن
undistributed earnings منافع تقسیم نشده
work unit یک واحد تقسیم کار
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
partition تقسیم افراز کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
graduate تقسیم بندی کردن
partitions تقسیم افراز کردن
work breakdown روش تقسیم کار
amorphous بدون تقسیم بندی
cantons به بخش تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
unit distribution روش تقسیم به یکان
lot تقسیم بندی کردن
unmodulated که تقسیم نشده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com