Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
Other Matches
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
To start (switch on ) the car (engine).
اتوموبیل راروشن کردن
To turn on the light(radio, T. V).
چراغ ( رادیو ؟تلویزیون وغیره ) راروشن کردن
declaration of trust
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
snuffer
وسیله یا کسیکه چراغی راروشن یا خاموش کند
impone
تکلیف کردن
processes
تکلیف به حضور کردن
To ask for instructions (directives).
کسب تکلیف کردن
process
تکلیف به حضور کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
nonstop
یکسره
non-stop
یکسره
exactly
یکسره
indiscriminate
یکسره
across the board
یکسره
continuous beam
تیر یکسره
one's service
خدمت یکسره
all
داروندار یکسره
through shipment
حمل یکسره
burn the candle at both ends
<idiom>
یکسره کارمیکند
clear felling
برش یکسره
clear cutting
برش یکسره
through traffic
عبور یکسره
all-
داروندار یکسره
through transport
حمل یکسره
through carriage
حمل یکسره
continuous grading
دانه بندی یکسره
continuous deep beam
تیر تیغه یکسره
hip and thigh
یکسره تمام عیار
altogether
از همه جهت یکسره
at a loss what to do
لا تکلیف
task
تکلیف
duty
تکلیف
imposition
تکلیف
abeyant
بی تکلیف
abeyant abeyance
بی تکلیف
at fault
بی تکلیف
full age
سن تکلیف
responsibility
تکلیف
assignments
تکلیف
offhandedly
بی تکلیف
responsibilities
تکلیف
assignment
تکلیف
tasks
تکلیف
offhanded
بی تکلیف
interrupted task
تکلیف ناتمام
at a loss what to do
بلا تکلیف
unfinished task
تکلیف ناتمام
task oriented
تکلیف گرا
tasks
کار تکلیف
qualification
قید تکلیف
task analysis
تحلیل تکلیف
fall into abeyance
بی تکلیف ماندن
subadult
نزدیک سن تکلیف
exercize
تمرین تکلیف
unaffected
بی تکلیف صمیمی
task
کار تکلیف
homework
تکلیف خانه
referendum
کسب تکلیف
how shall we proceed
تکلیف چیست
he is at a loose end
بی تکلیف است
referenda
کسب تکلیف
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?
تکلیف من چیست ؟
referendums
کسب تکلیف
pendant
بی تکلیف ضمیمه شده
schoolwork
تکلیف شبانه دانشجو
It was required of me . They imposed it on me .
آنرا به من تکلیف کردند
pendants
بی تکلیف ضمیمه شده
low level task
تکلیف سطح پایین
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assignment
تکلیف درسی و مشق شاگرد
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
assignments
تکلیف درسی و مشق شاگرد
they overtax our strength
بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco
گچ کاری کردن
reconditioned
نو کاری کردن
reconditions
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
کردن کاری
recondition
نو کاری کردن
mess
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraved
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
درخت کاری کردن باغبانی کردن
primes
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardened
درخت کاری کردن باغبانی کردن
contract
مقاطعه کاری کردن
hammer
چکش کاری کردن
hammered
چکش کاری کردن
plasters
گچ کاری کردن اندود
manipulation
دست کاری کردن
plaster
گچ کاری کردن اندود
stunts
شیرین کاری کردن
stunting
شیرین کاری کردن
hammers
چکش کاری کردن
stunt
شیرین کاری کردن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to touch up
دست کاری کردن
rodeo
سوار کاری کردن
shyster
دغل کاری کردن
splay
منبت کاری کردن
blackjack
مجبوربانجام کاری کردن
carvings
کنده کاری کردن
splays
منبت کاری کردن
mind to do a thing
متمایل کردن به کاری
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
carved
کنده کاری کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
adventurism
اقدام به کاری کردن
splaying
منبت کاری کردن
carves
کنده کاری کردن
splayed
منبت کاری کردن
calker
بتونه کاری کردن
spackle
بتونه کاری کردن
carve
کنده کاری کردن
enamel
مینا کاری کردن
purfle
منبت کاری کردن
lubrication
روغن کاری کردن
flourish
زینت کاری کردن
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
keen set for doing anything
ارزومند کردن کاری
rodeos
سوار کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
inlaying
خاتم کاری کردن
inlay
خاتم کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
از قصد کاری را کردن
refashion
دست کاری کردن
keen set for doing anything
مشتاق کردن کاری
granulate
چکش کاری کردن
inlays
خاتم کاری کردن
flourished
زینت کاری کردن
go near to do something
تقریبا کاری را کردن
to brush over
دست کاری کردن
flourishes
زینت کاری کردن
To perform a feat.
شیرین کاری کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
کاری بکن ،کمک کردن
end up
<idiom>
پایان ،بلاخره کاری کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
service
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
walk out
کاری راناگهان ترک کردن
To do something in a pique .
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
limes
با اهک کاری سفید کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
systematization
اسلوبی کردن همست کاری
to egg
[on]
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
lime
با اهک کاری سفید کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
on your own
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
prone to do something
آماده برای کردن کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
serviced
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
give someone a hand
<idiom>
با کاری به کسی کمک کردن
to incite somebody to something
کسی را به کاری تحریک کردن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
To come to blows with someone .
با کسی کتک کاری کردن
job
ایوب مقاطعه کاری کردن
jobs
ایوب مقاطعه کاری کردن
p in power to do something
عدم نیروبرای کردن کاری
to persuade somebody of something
کسی را متقاعد به کاری کردن
to omit doing a thing
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com