Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
Search result with all words
swing up
درحال تاب خوردن
Other Matches
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
feverous
درحال تب
suspensive
درحال تعلیق
in child birth
درحال زایمان
station
جا درحال سکون
in a wrought up state
درحال عصبانی
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
on one's knees
درحال خضوع
stations
جا درحال سکون
on stream
درحال فعالیت
struck
درحال اعتصاب
amok
درحال جنون
dormant
درحال کمون
suspensive
درحال توقف
stationed
جا درحال سکون
nascent
درحال تولد
kissing kind
درحال اشتی
ongoing
درحال پیشرفت
latent
درحال کمون
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
suspense
درحال تعلیق
on the boil
درحال جوشیدن
functioning
درحال کار
perdu
درحال کمین
moribund
درحال نزع
aglow
درحال اشتعال
high water
دریا درحال مد
blushingly
درحال شرمندگی
at the present moment
درحال حاضر
sejant
درحال جلوس
perdue
درحال کمین
shiveringly
درحال لرز
dying
درحال نزع
reelingly
درحال تلوتلو
perlexedly
درحال اشفتگی
amort
درحال مرگ
declining industry
صنعت درحال تنزل
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
hanging
اویزان درحال تعلیق
pouncing
درحال حمله با پنجه
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
in one's cups
درحال میگساری و مستی
saleintiant
درحال جست وخیز
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
hang-up
درحال معلق ماندن
saleint
درحال جست وخیز
tranquil
بی جنبش درحال سکون
hovers
درحال توقف پر زدن
hovered
درحال توقف پر زدن
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
pounced
درحال حمله با پنجه
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
sejant
درحال چمباتمه زدن
pounce
درحال حمله با پنجه
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
sacking
درحال یورش وچپاول
rising
درحال ترقی یا صعود
goods intake
کالاهای درحال تحویل
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
hover
درحال توقف پر زدن
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
enrapture
درحال جذبه انداختن
enravish
درحال جذبه انداختن
jump kick
شوت درحال پرش
pounces
درحال حمله با پنجه
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
present arms
سلام درحال پیش فنگ
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino
ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heels
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heel
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting
در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting
در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
controllable twist
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
stranger
در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber
کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff
حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
trundle
غل خوردن
gliding
سر خوردن
trundled
غل خوردن
trundles
غل خوردن
trundling
غل خوردن
to eat into
خوردن
budging
جم خوردن
to fall aboard
خوردن
to get outside of
خوردن
to overfeed oneself
پر خوردن
to makea meal of
خوردن
budged
جم خوردن
to overload stomach
پر خوردن
budge
جم خوردن
budges
جم خوردن
to drink water
اب خوردن
abutted
خوردن
abut
خوردن
grub
خوردن
grubbed
خوردن
abuts
خوردن
eating
خوردن
grubs
خوردن
slid
سر خوردن
eats
خوردن
stirrings
جم خوردن
stirred
جم خوردن
stir
جم خوردن
to go with
خوردن به
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .
خط خوردن
hurtle
خوردن
hurtled
خوردن
eroding
خوردن
erodes
خوردن
hurtles
خوردن
hurtling
خوردن
eroded
خوردن
erode
خوردن
stirs
جم خوردن
to run a
خوردن
to break ones fast
خوردن
to swear by all that is sacred
خوردن
eat
خوردن
feed
خوردن
feeds
خوردن
sample
خوردن
baet
خوردن
butts
خوردن
butted
خوردن
butt
خوردن
gluts
پر خوردن
glut
پر خوردن
knock against
خوردن به
sampled
خوردن
lap vt
خوردن به
look back
سر خوردن
gormandize
پر خوردن
cares
غم خوردن
hits
خوردن
hitting
خوردن
gluttonize
پر خوردن
hit
خوردن
corrode
خوردن
corroded
خوردن
corrodes
خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com