English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 71 (5 milliseconds)
English Persian
The button on my coat off. تکمه کتم افتاد
Other Matches
i saw him fall دیدم که افتاد
My mouth watered. دهانم آب می افتاد
it happened اتفاق افتاد
I licked my lips [in anticipation] . دهنم آب افتاد.
botton تکمه
knob تکمه
buttoning تکمه
button تکمه
knobs تکمه
bluebottle گل تکمه
bluebottles گل تکمه
buttoned تکمه
buttons تکمه
tuber تکمه
tubers تکمه
The waters run clear of the mill . <proverb> آبها از آسیاب افتاد .
he fell ill به بستر بیماری افتاد
his mind was petrified ذهنش از کار افتاد
She had to eat humble pie . she cringed . به غلط کردن افتاد
It dawned upon him. برای او [مرد] جا افتاد.
It was borne in on him. برای او [مرد] جا افتاد.
the lot fell upon me پشک بمن افتاد
he fell to the ground دویدن اغازکردبزمین افتاد
telegraph key تکمه تلگراف
listening key تکمه همشنوایی
morse key تکمه مورس
press key تکمه فشاری
push button switch تکمه فشاری
microphone button تکمه میکروفن
start button تکمه استارت
synaptic knob تکمه سیناپسی
key board صفحه تکمه ها
knob تکمه گردان
knobs تکمه گردان
axon hillock تکمه اکسونی
buttony تکمه دار
emergency push button تکمه اضطراری
impluse switch تکمه ضربهای
push key تکمه فشاری
At last the penny dropped! <idiom> آخرش دوزاریش افتاد! [اصطلاح]
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
It finally sunk in ! <idiom> آخرش دوزاریش افتاد! [اصطلاح]
double-breasted دوطرف تکمه خور
bud تکمه شکوفه کردن
budded تکمه شکوفه کردن
start button تکمه راه اندازی
buds تکمه شکوفه کردن
kingcup الاله تکمه دار
When the dust settles. وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
Should anything happen to me, ... <idiom> اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
He licked ( smacked ) his lips . لب ودهنش آب افتاد ( از روی لذت وخوشی )
The patients hrart stopped beating. قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
botton بسته شدن تکمه کردن
Do up your shirt buttons. تکمه های پیراهنت راببند
Press the elevator button. تکمه آسانسور رافشار بدهید
impluse sending key تکمه ارسالی ضربه جریان
He fell off his bike and bruised his knee. او [مرد] از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته [کبود] شد.
buttoned تکمه زدن باتکمه محکم کردن
buttoning تکمه زدن باتکمه محکم کردن
Your buttons have come undone. تکمه های باز شده است
My buttons mave come off. تکمه های لباسم کنده شده
button تکمه زدن باتکمه محکم کردن
russian revolution وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
pantywaist شلوار کوتاه بچگانه که به بالاتنه لباسش تکمه میشود شلوار کوتاه
for two weeks جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com