Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English
Persian
we missed our mark
تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
Other Matches
At the beginning of the month (year).
سرش ؟ بسنگ خورد
the ship struck a arock
کشتی بسنگ خورد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.
او
[زن]
گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او
[زن]
کلا همه چیز می خورد.
silicification
تبدیل بسنگ
gorgonize
تبدیل بسنگ کردن
mineralize
تبدیل بسنگ معدن کردن
manganic
دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
manganesian
مغنیسایی دارای مغنیساوابسته بسنگ سیاه شیشه گران
we have done our work
را کردیم
He had a nast fall.
بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
we lost sight of him
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
We were caught in the rain ( rainstorm) .
وسط باران گیر کردیم
We started when the wind stopped .
هنگامی که باد ایستادحرکت کردیم
we squared for our meal
حساب خوراکمان را تصفیه کردیم
We lost our way in the dark.
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
we oened at page 0
صفحه 01 کتاب را باز کردیم
Supposing she comes, then what ?
حالافرض کردیم آمد بعد چه؟
we made a night of it
چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
We mark out the tennis court.
زمین تنیس راعلامت گذاری کردیم
We painted the town red .
تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
We did the zoo to our hearts content.
گردش سیری درباغ وحش کردیم
We talked until midnight. and then separated.
تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
We had a nice long walk today.
امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
We should not have lost sight of the fact that ...
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
We went swimming in the moonlight (by moonlight ) .
درزیر نور ماه ( مهتاب ) شنا کردیم
we sang them home
ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
We cloced in on the enemy .
حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
we had a narrow majority
بزور اکثریت پیدا کردیم اکثریت کمی داشتیم
ate
خورد
passage of arms
زد و خورد
prize fighting
زد و خورد
punch-ups
زد و خورد
punch-up
زد و خورد
engagements
زد و خورد
feedback
پس خورد
engagement
زد و خورد
encounters
زد و خورد
feeds
خورد
encountering
زد و خورد
encountered
زد و خورد
encounter
زد و خورد
feed
خورد
self absorbed
در خورد فرورفته
squish
خورد کردن
it ran into ten editions
ده چاپ خورد
the timber warped
تیرپیچ خورد
feedback
باز خورد
to rub a thing in
چیزیرا خورد
to sinister in
خورد رفتن
waterline
خط بر خورد اب باکشتی
drank
عرق خورد
drank
نوشابه خورد
drank
خورد سرکشید
in-fighting
زد و خورد از فاصلهی کم
regulating slack
خورد دادن
pulverizer
خورد کننده
cross feed
خورد متقابل
melec
زدو خورد
face up feed
خورد رو به بالا
misfeed
سوء خورد
feedback circuit
مدار پس خورد
he drank himself to death
خورد که مرد
parallel feed
خورد موازی
passage at arms
زدو خورد
face down feed
خورد رو به پایین
card feed
خورد کارت
eating
خورد و خوراک
pin feed
خورد سنجاقی
he partook of fare
ازخوراک ما خورد
She had three bowls of soup.
سه کاسه سوپ خورد
It wI'll pass off without one single incident
آب از آب تکان نخواهد خورد
He sprained (twisted) his ankle.
پایش پیچ خورد
I don't believe that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
It melts in the mouth.
مثل آب مشروب می خورد
THere is not even a ripple in the water .
<proverb>
آب از آب تکان نمى خورد .
a dog in the manger
<idiom>
نه خود خورد نه کس دهد
I don't expect that ...
چشمم آب نمی خورد که ...
It is of no use to me. I have no use for it.
بدرد من نمی خورد
My head hit the wall.
سرم خورد به دیوار
I am in a good mood today.
حالش بهم خورد
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
The stone struch me on the face.
سنگ خورد به صورتم
He is good for nothing.
به هیچ دردنمی خورد
whang
صدای بر خورد دو جسم
diners
کسی که شام می خورد
he sprained his ankle
قوزکش پیچ خورد
diner
کسی که شام می خورد
warfare
نزاع زدو خورد
overwhelmingly
خورد کننده پرقدرت
he wrenched his ankle
قوزکش پیچ خورد
overwhelming
خورد کننده پرقدرت
eating disorder
اختلال خورد و خوراک
it is quite another story now
ان دفتر را گاو خورد
the ship was snagged
کشتی بچیزی خورد
what a night we made of it
چه شبی کردیم چه شبی گذراندیم
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
abstemious
ممسک در خورد ونوش و لذات
Appearances are deceptive.
فریب ظاهر رانباید خورد
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing
درضمن دوختن چین خورد
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
You're a pain in the neck!
اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck
آدم
[چیز]
اعصاب خورد کن
She eats extraordinary quantities.
او
[زن]
مقدار فوق العاده ای را می خورد.
He is as cool as a cucumber.
<idiom>
آب تو دلش تکان نمی خورد.
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
The ball hit the wall and bounced back.
توپ خورد به دیوار وبرگشت
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
Where does this street lead on to ?
این خیابان یکجا می خورد ؟
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
The bell goes at 9 .
ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch.
من که از جایم تکان نخواهم خورد
to blow out one's brains
اعصاب کسی را خورد کردن
A few spelling errors caught my eye.
چند غلط املایی به چشمم خورد
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
cousins
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin
حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
pabulum
[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He tripped and fell .
پایش گیر کرد وزمین خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)
بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
numbly
بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
the door banged
درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
engrain
درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
The blow made my head swin.
در اثر ضربه سرم گیج خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you?
حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes .
قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully .
این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
The way he eats his food disgusts
[revolts]
[repulses]
me.
به نحوه ای که او
[مرد]
غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull.
اگر از او
[مرد]
انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov.
<proverb>
چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift.
این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot
گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it
از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
perjurer
کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif
طرح گل مملینگ
[این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com