English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
fluctuate ثابت نبودن موج زدن
fluctuated ثابت نبودن موج زدن
fluctuates ثابت نبودن موج زدن
Other Matches
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
lacked نبودن
absence نبودن
absences نبودن
lack نبودن
lacks نبودن
eccentrics هم مرکز نبودن
eccentric هم مرکز نبودن
to go out of fashion دیگرمتداول نبودن
be off one's duty سر خدمت نبودن
disagree موافق نبودن
stand-offs محشور نبودن
stand-off محشور نبودن
stand off محشور نبودن
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagrees موافق نبودن
to be at ease راحت نبودن
to be no more دیگر نبودن
to be out of heart سرخلق نبودن
inapplicability عملی نبودن
inedibility ماکول نبودن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
haze روشن نبودن مه
run short <idiom> کافی نبودن
misbeseem زیبنده نبودن
no new is good new نبودن خبر
bush در فرم نبودن
bushes در فرم نبودن
unconditionality معلق نبودن
to retire in to oneself معاشر نبودن
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
out of step <idiom> دریک گام نبودن
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
to be under a person p زیرحمایت کسی نبودن
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
dishonours قابل پرداخت نبودن
misbeseem نیامدن به نبودن برای
dishonouring قابل پرداخت نبودن
dishonoured قابل پرداخت نبودن
dishonour قابل پرداخت نبودن
dishonors قابل پرداخت نبودن
dishonored قابل پرداخت نبودن
displeases خوش ایند نبودن
displease خوش ایند نبودن
inapprehensibility قابل درک نبودن
dishonoring قابل پرداخت نبودن
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
unanswered همردیف نبودن حریف
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
misbecome زیبنده نبودن ناجوربودن برای
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
run of the mill برجسته نبودن در جنس متوسط
inexpressiveness زیان دار نبودن گنگی
indulging مخالف نبودن رها ساختن
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
indulges مخالف نبودن رها ساختن
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
differing شبیه چیز دیگر نبودن
differed شبیه چیز دیگر نبودن
differ شبیه چیز دیگر نبودن
miscast برای نقش خودمناسب نبودن
run-of-the-mill برجسته نبودن در جنس متوسط
differs شبیه چیز دیگر نبودن
indulge مخالف نبودن رها ساختن
goof off <idiom> کار نکردن یاجدی نبودن
indulged مخالف نبودن رها ساختن
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
not my cup of tea <idiom> باب طبع کسی نبودن
standing ثابت دستورالعمل ثابت
to sit heavy on the stomach گوارا نبودن دیر هضم بودن
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
stand pat <idiom> ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
steady مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
disclaimer عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimers عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
heir presumptive وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
presumption hominis قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
stables ثابت
unswerving <adj.> ثابت
fixes ثابت
undeviating <adj.> ثابت
pegged ثابت
disputeless ثابت
inalterable ثابت
constants ثابت
resolute ثابت
settled ثابت
sustain ثابت
sustained ثابت
sustains ثابت
steady ثابت
fixing ثابت
steadiest ثابت
incommutable ثابت
steadying ثابت
patting ثابت
patted ثابت
fix ثابت
pats ثابت
pat ثابت
constant ثابت
steadies ثابت
loyal ثابت
invariable ثابت
established ثابت
fiducial ثابت
firmer ثابت
steadier ثابت تر
thetical ثابت
thetic ثابت
hard and fast ثابت
solids ثابت
indelible ثابت
unshaken ثابت
immovable ثابت
changeless ثابت
leger or ledger ثابت
fixed ثابت
specifics ثابت
specific ثابت
stationary ثابت
equable ثابت
solid ثابت
firmest ثابت
fixed bridge پل ثابت
firms ثابت
stable ثابت
rugged ثابت
steadied ثابت
static ثابت
permanent ثابت
truest ثابت
firm ثابت
true ثابت
standstill ثابت
truer ثابت
fixed price قیمت ثابت
fixed radix با مبنای ثابت
fixed resources منابع ثابت
dielectric constant ثابت دی الکتریک
fixed star ستاره ثابت
fixed round فشنگ ثابت
foixed satellite ماهواره ثابت
fixed storage حافظه ثابت
constant error خطای ثابت
fixed slab buttress dam سد با پشتبند ثابت
curie constant ثابت کوری
constant pressure فشار ثابت
constant return بازده ثابت
constant voltage ولتاژ ثابت
fixed system توزیع ثابت اب
fixed supply عرضه ثابت
constant speed سرعت ثابت
fixed term deposit سپرده ثابت
fixed storage انباره ثابت
constatnt مقدار ثابت
costant load بار ثابت
decay constant ثابت تباهی
constant power توان ثابت
fixed weight وزن ثابت
fixed budget بودجه ثابت
fixed area ناحیه ثابت
fixed ammunition مهمات ثابت
firm offer پیشنهاد ثابت
fixed ersistor مقاومت ثابت
fixed field میدان ثابت
fixed format قابل ثابت
fixed head با نوک ثابت
figurative constant ثابت تلویحی
fixed income درامد ثابت
fixed echo اکوی ثابت
fixed asset دارائی ثابت
fixed capacitor خازن ثابت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com