English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
Other Matches
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
stabilisers ثابت تثبیت کننده
stabilizer ثابت تثبیت کننده
stabilising ثابت کردن
pinned ثابت کردن
clinch ثابت کردن
pinning ثابت کردن
proved ثابت کردن
true ثابت کردن
stabilises ثابت کردن
clinched ثابت کردن
proves ثابت کردن
pin ثابت کردن
to make out ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
fix ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
prover ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
stabilize ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
evidence ثابت کردن
fixes ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
fixations ثابت کردن
clinching ثابت کردن
prove ثابت کردن
fixation ثابت کردن
truer ثابت کردن
clinches ثابت کردن
truest ثابت کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
evidence ثابت کردن سند
reason با دلیل ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
to make a point نکتهای را ثابت کردن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
stable ثابت کردن استوارشدن
stables ثابت کردن استوارشدن
destabilize غیر ثابت کردن
reasons با دلیل ثابت کردن
stabilized استوار کردن ثابت شدن
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
ager نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
compensates جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensate جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
standing ثابت دستورالعمل ثابت
confirm تصدیق کردن تثبیت کردن
confirms تصدیق کردن تثبیت کردن
steadied مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
emending تصحیح کردن درست کردن
correcting صحیح کردن تصحیح کردن
edit تصحیح کردن تنظیم کردن
emend تصحیح کردن درست کردن
emends تصحیح کردن درست کردن
emended تصحیح کردن درست کردن
edited تصحیح کردن تنظیم کردن
corrects صحیح کردن تصحیح کردن
correct صحیح کردن تصحیح کردن
calibration تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
avouch تثبیت کردن
stabilising تثبیت کردن
stabilize تثبیت کردن
stabilized تثبیت کردن
stabilizes تثبیت کردن
reinstates تثبیت کردن
fixate تثبیت کردن
reinstate تثبیت کردن
reinstated تثبیت کردن
reinstating تثبیت کردن
stabilises تثبیت کردن
stabilised تثبیت کردن
route به خاک نشاندن تثبیت کردن
routes به خاک نشاندن تثبیت کردن
proofreads تصحیح کردن
refines تصحیح کردن
emendate تصحیح کردن
rectifies تصحیح کردن
rectify تصحیح کردن
rectified تصحیح کردن
proofread تصحیح کردن
refine تصحیح کردن
proofreading تصحیح کردن
corrects تصحیح کردن
correcting تصحیح کردن
correct تصحیح کردن
red pencil تصحیح کردن
reconstituting تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
edited تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
reconstituted تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitute تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
reconstitutes تصحیح مقیاس کردن عکس یا نقشه
edit تنظیم و تصحیح و اماده چاپ کردن
edited تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
edit تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
preventive بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
preventative بررسیهای مرتب قطعه برای تصحیح و تعمیر کردن هر خطای کوچک پیش از رویدادن خطاهای بزرگتر
sustain ثابت
indelible ثابت
steadier ثابت تر
sustained ثابت
resolute ثابت
sustains ثابت
rugged ثابت
settled ثابت
changeless ثابت
stable ثابت
static ثابت
established ثابت
firm ثابت
constants ثابت
immovable ثابت
invariable ثابت
firmer ثابت
disputeless ثابت
constant ثابت
stables ثابت
firms ثابت
firmest ثابت
leger or ledger ثابت
true ثابت
unshaken ثابت
fix ثابت
specific ثابت
steadiest ثابت
fiducial ثابت
equable ثابت
hard and fast ثابت
thetic ثابت
truer ثابت
steadying ثابت
truest ثابت
steady ثابت
thetical ثابت
specifics ثابت
pats ثابت
loyal ثابت
stationary ثابت
patted ثابت
solid ثابت
solids ثابت
patting ثابت
standstill ثابت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com