English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (37 milliseconds)
English Persian
ascertain ثابت کردن معین کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
Search result with all words
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
Other Matches
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixed cost هزینه ثابت و معین
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
limiter وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
officers افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
specify معین کردن تصریح کردن
defined معین کردن معنی کردن
define معین کردن معنی کردن
defines معین کردن معنی کردن
specify معین کردن معلوم کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
defining معین کردن معنی کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
delimit معین کردن مرزیابی کردن
delimiting معین کردن مرزیابی کردن
delimits معین کردن مرزیابی کردن
delimited معین کردن مرزیابی کردن
allocates معین کردن
denominate معین کردن
define معین کردن
defines معین کردن
limit معین کردن
defined معین کردن
figure out معین کردن
specifying معین کردن
designates معین کردن
allocate معین کردن
defining معین کردن
insets : معین کردن
specifies معین کردن
inset : معین کردن
designating معین کردن
designate معین کردن
settle معین کردن
draw the line <idiom> معین کردن
allocating معین کردن
specify معین کردن
settles معین کردن
date مدت معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
timed وقت معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
time وقت معین کردن
times وقت معین کردن
to map out جز بجز معین کردن
dates مدت معین کردن
pre appoint از پیش معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
allotting معین کردن سهم دادن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
allotted معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
locating جای چیزی را معین کردن
locates جای چیزی را معین کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
area blocking سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
stabilises ثابت کردن
stabilize ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
stabilising ثابت کردن
fix ثابت کردن
truest ثابت کردن
truer ثابت کردن
proves ثابت کردن
true ثابت کردن
proved ثابت کردن
prove ثابت کردن
evidence ثابت کردن
pinned ثابت کردن
to make out ثابت کردن
fixes ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
fixations ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
pinning ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
fixation ثابت کردن
prover ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
pin ثابت کردن
clinched ثابت کردن
clinch ثابت کردن
clinching ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
clinches ثابت کردن
tick mark علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
reason با دلیل ثابت کردن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
evidence ثابت کردن سند
reasons با دلیل ثابت کردن
destabilize غیر ثابت کردن
stables ثابت کردن استوارشدن
to make a point نکتهای را ثابت کردن
stable ثابت کردن استوارشدن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilized استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
tabulation 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
ager نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
standing ثابت دستورالعمل ثابت
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com