English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
Other Matches
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
locates 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locating 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
engarland درحلقهء گل قرار دادن احاطه کردن
located 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
caches فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
condemns مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
condemning مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
cache فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
collating مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
treat تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
cache memory فایل کردن یا قرار دادن در حافظه پنهان
treated تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
condemn مورد اعتراض قرار دادن تخط ئه کردن
collated مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collate مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
treats تحت عمل قرار دادن بحث کردن در
strings attached <idiom> تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
utilizing مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilizes مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilised مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilising مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilises مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
underpins پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
underpinned پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
underpin پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن پشتیبانی یا تایید کردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
declaring معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declares معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declare معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
addresses قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
address قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
addressed قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
attaching مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
attach مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
posit ثابت کردن فرض کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
truest ثابت کردن
fix ثابت کردن
truer ثابت کردن
clinching ثابت کردن
clinches ثابت کردن
to let the saw dust out of را ثابت کردن
clinched ثابت کردن
true ثابت کردن
clinch ثابت کردن
prover ثابت کردن
stabilizes ثابت کردن
demonstrated ثابت کردن
demonstrate ثابت کردن
evidence ثابت کردن
stabilised ثابت کردن
proved ثابت کردن
proves ثابت کردن
stabilises ثابت کردن
stabilising ثابت کردن
stabilize ثابت کردن
stabilized ثابت کردن
demonstrates ثابت کردن
demonstrating ثابت کردن
fixations ثابت کردن
prove ثابت کردن
fixes ثابت کردن
to make out ثابت کردن
pin ثابت کردن
fixation ثابت کردن
to bring home ثابت کردن
pinning ثابت کردن
pinned ثابت کردن
stable ثابت کردن استوارشدن
destabilize غیر ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
reason با دلیل ثابت کردن
to put one in the wrong کسیرا ثابت کردن
to make a point نکتهای را ثابت کردن
evidence ثابت کردن سند
stables ثابت کردن استوارشدن
reasons با دلیل ثابت کردن
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
stabilising استوار کردن ثابت شدن
stabilize استوار کردن ثابت شدن
stabilizes استوار کردن ثابت شدن
stabilises استوار کردن ثابت شدن
stabilized استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilised استوار کردن ثابت شدن
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
freezes ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
immobilizes ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
slush down روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilized ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilising ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilize ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
indenture با قرار داداستخدام کردن
pre establish از پیش بر قرار کردن
lattices خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
constant speed drive چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
overlie قرار گرفتن خفه کردن
arranged قرار گذاشتن سازمند کردن
arranging قرار گذاشتن سازمند کردن
keep an appointment قبول کردن قرار ملاقات
arrange قرار گذاشتن سازمند کردن
reestablish دوباره بر قرار یا تاسیس کردن
arranges قرار گذاشتن سازمند کردن
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com