Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (10 milliseconds)
English
Persian
registration of marriage
ثبت ازدواج
Search result with all words
premarital
پیش از ازدواج
free love
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
matchmaker
دلال یا دلاله ازدواج
matchmakers
دلال یا دلاله ازدواج
sole
ازدواج نکرده
soles
ازدواج نکرده
join
ازدواج کردن
joined
ازدواج کردن
joins
ازدواج کردن
hymen
ازدواج
hymens
ازدواج
marriage
ازدواج
marriage
ازدواج پیمان ازدواج
marriages
ازدواج
marriages
ازدواج پیمان ازدواج
banns
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
remarriage
ازدواج مجدد
remarriages
ازدواج مجدد
ban
اعلان ازدواج در کلیسا
banning
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
اعلان ازدواج در کلیسا
match
ازدواج زورازمایی
matches
ازدواج زورازمایی
marries
ازدواج کردن
marry
ازدواج کردن
single
ازدواج نکرده
intermarriage
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
intermarriage
ازدواج با خویشاوندان
nubile
قابل ازدواج و همسری
intermarried
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
marriage of convenience
ازدواج مصلحتی
marriages of convenience
ازدواج مصلحتی
matrimonial
مربوط به ازدواج
matrimony
ازدواج نکاح
matrimony
ازدواج
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
celibacy
بی شوهری امتناع از ازدواج
affiance
پیمان ازدواج
ask for a lady's hand
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
bastard eigne
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
break up of the a proposed marriage
به هم خوردن ازدواج احتمالی
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
connexion
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
dissolution of marriage
انحلال ازدواج
endogamy
رسم ازدواج قبیلهای
exogamy
ازدواج با افرادخارج از قبیله
gamophobia
ازدواج هراسی
hetaerism
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
in law
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
interwed
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
judicial separaion
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
levirate
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
marriage bed
قباله ازدواج
marriage line
گواهینامه ازدواج
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
marriage registry
دفتر ازدواج
marriageable age
ازدواج
married under a contract unlimited perio
ازدواج کردن
medical fitness for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
mesalliance
ازدواج با زیردستان
miscegenation
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
mismatch
ازدواج ناجور
misogamist
بیزار از ازدواج
misogamy
بیزاری از ازدواج
misogamy
ازدواج ستیزی
morganatic
ازدواج کننده باپست تراز خود
morgantic marriage
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
newlywed
تازه ازدواج کرده
nullity of marriage
بطلان ازدواج
physical capacity for marriage
قابلیت صحی برای ازدواج
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
polyandry
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
polygeny
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
post nuptial
بعد از ازدواج
prothalamion
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
sororate
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
special bastard
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
spousal
ازدواج
temporary marriage
ازدواج موقت
termination of marriage
فسخ ازدواج
to marry at a registry office
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
to take to wife
ازدواج کردن با
wedder
ازدواج کننده
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
wive
ازدواج کردن
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
civil marriage
ازدواج محضری
civil marriages
ازدواج محضری
extra-curricular
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
wedded
ازدواج کرده
Other Matches
wedded
وابسته به ازدواج
A marriage of convenience .
ازدواج مصلحتی
pop the question
<idiom>
تقاضای ازدواج
tie the knot
<idiom>
ازدواج کردن
annul a marriage
عقد ازدواج را فسخ کردن
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
Congratrlation on your marriage .
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
She married for love ,not for money .
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
to get somebody paired off with somebody
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody
[American E]
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
She married a man old eonugh to be her father.
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
shack up with
<idiom>
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
fornication
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
If only she would marry me !
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
rob the cradle
<idiom>
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
Oedipus
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
to pair somebody off
[up]
with somebody
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com