Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
To squander tyhe national wealth.
ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
Other Matches
misspend
برباد دادن
misspent
برباد دادن
misspending
برباد دادن
squanders
برباد دادن
squandering
برباد دادن
squandered
برباد دادن
squander
برباد دادن
make away with
برباد دادن
misspends
برباد دادن
to make havoc of
برباد دادن غارت کردن
silver spoon
ثروت موروثی دارای ثروت موروثی ثروتمند
riches
ثروت
moneybags
ثروت
warison
ثروت
fortunes
ثروت
fortune
ثروت
wealth
ثروت
bonanzas
ثروت باداورده
treasure
ثروت جواهر
bonanza
ثروت باداورده
treasured
ثروت جواهر
windfalls
ثروت باداورده
treasures
ثروت جواهر
plutonomy
علم ثروت
plutology
ثروت شناسی
plutolatry
ثروت پرستی
treasuring
ثروت جواهر
windfall
ثروت باداورده
money
مسکوک ثروت
possession
ثروت ید تسلط
wealth tax
مالیات بر ثروت
wealth of nations
ثروت ملل
riches
ثروت زیاد
fortunes
دارایی ثروت
fortune
دارایی ثروت
economic wealth
ثروت اقتصادی
worth
سزاوار ثروت
wealth distribution
توزیع ثروت
distribution of wealth
توزیع ثروت
dismal science
علم ثروت
political economy
علم ثروت
commonwealths
ثروت عمومی
commonwealth
ثروت عمومی
purse proud
مغرور از ثروت
wealth creation
ایجاد ثروت
wealth effect
اثر ثروت
social wealth
ثروت اجتماعی
net wealth
ثروت خالص
national wealth
ثروت ملی
affluence
فراوانی ثروت
mammonism
ثروت پرستی
mammon
ممونا ثروت
weals
ثروت دارایی
weal
ثروت دارایی
he is possessed of wealth
او دارای ثروت است
man made wealth
ثروت ساخت بشر
white elephant
<idiom>
ثروت یا مالکیت بیفایده
wealth saving relationship
رابطه ثروت و پس انداز
mammonite
ثروت دوست زرپرست
patrimony
ثروت موروثی میراث
political economist
متخصص علم ثروت
redistribution of wealth
توزیع دوباره ثروت
to grow rich
ثروت بهم زدن
productive
فراور مولد ثروت
patrimonies
ثروت موروثی میراث
gold
ثروت رنگ زرد طلایی
golds
ثروت رنگ زرد طلایی
socialist
سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
socialists
سوسیالیست طرفدار توزیع وتعدیل ثروت
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
It is immaterial how rich he may be .
مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
social security wealth
ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
losable
از دست رفتنی برباد رفتنی
loseable
از دست رفتنی برباد رفتنی
he aims at riches
مقصودش مال اندوزی است میزندبرای ثروت
physiocracy
حکومت بخکم عوامل طبیعی عقیده باینکه زمین یگانه سرچشمه ثروت است
physiocrat
کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
capital levy
مالیات بر سرمایه افرادحقیقی قسمتی از ثروت کشورکه جبرا" توسط دولت اخذ میشود
physiocrats
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
invisible hand
منشاء این اصطلاح کتاب "ثروت ملل "ادام اسمیت است . بر اساس این کتاب
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
give security for
تامین دادن ضامن دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com