Total search result: 254 (50 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
anagrammatize |
جابجا کردن قلب کردن |
|
|
Search result with all words |
|
interchange |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanged |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanges |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanging |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
shift |
انتقال جابجا کردن |
shifted |
انتقال جابجا کردن |
shifts |
انتقال جابجا کردن |
time |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
timed |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
times |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
remove |
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن |
remove |
جابجا کردن به محل دیگر |
removes |
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن |
removes |
جابجا کردن به محل دیگر |
removing |
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن |
removing |
جابجا کردن به محل دیگر |
movement |
گردش جابجا کردن تحرک |
displacement |
جابجا کردن |
transpose |
جابجا کردن |
transposes |
جابجا کردن |
transposing |
جابجا کردن |
relocate |
جابجا کردن |
relocated |
جابجا کردن |
relocates |
جابجا کردن |
relocating |
جابجا کردن |
removal |
جابجا کردن |
suppress |
جابجا کردن |
suppresses |
جابجا کردن |
suppressing |
جابجا کردن |
dislocate |
جابجا کردن |
dislocates |
جابجا کردن |
dislocating |
جابجا کردن |
displace |
جابجا کردن |
displaced |
جابجا کردن |
displaces |
جابجا کردن |
displacing |
جابجا کردن |
handle |
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن |
handles |
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن |
winkle |
جابجا کردن حلزون خوراکی |
winkles |
جابجا کردن حلزون خوراکی |
heave |
جابجا کردن |
heaved |
جابجا کردن |
antihandling fuze |
ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری |
bitblt |
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر |
blit |
در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر |
luxate |
از جای خود بیرون کردن جابجا کردن |
restaging |
جابجا کردن سوارکردن نفرات |
shunting station |
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو |
soil transport |
جابجا کردن خاک |
staging base |
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما |
translocate |
جابجا کردن |
unhorse |
جابجا کردن |
to handle something with care |
چیزی را با احتیاط جابجا کردن |
Other Matches |
|
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
metastatic |
جابجا شونده |
lomomote |
جابجا شدن |
dislocate |
جابجا شدن |
supplanted |
جابجا شدن |
supplant |
جابجا شدن |
relocation |
جابجا سازی |
migrate |
جابجا شدن |
out of place |
جابجا شده |
migrated |
جابجا شدن |
revulsive |
جابجا شونده |
migrates |
جابجا شدن |
migrating |
جابجا شدن |
displacement |
جابجا شدن |
dislocates |
جابجا شدن |
displaceable |
جابجا شونده |
autochthonous |
جابجا نشده |
He was kI'lled on the spot. |
جابجا کشته شد |
floating |
جابجا شده |
dislocating |
جابجا شدن |
translocation |
جابجا شدگی |
supplants |
جابجا شدن |
metastatic |
جابجا شده |
supplanting |
جابجا شدن |
transposable |
جابجا شدنی |
disposition |
جابجا شدن |
turnover |
جابجا شدن |
migratory |
جابجا شونده |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
metastasis |
جابجا شدن ناخوشی |
moving power |
نیروی جابجا کننده |
transposable |
قابل جابجا شدن |
serpiginous |
دونده جابجا شونده |
malposition |
جابجا شدگی جنین |
erratic block |
بلوک جابجا شونده |
revulsion |
جابجا شدن درد ردع |
displaces |
جابجا شدن تغییر موضع دادن |
Handle the boxes with care. |
جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید |
displacement |
جابجا شدن جابجایی تغییر مکان |
displaced |
جابجا شدن تغییر موضع دادن |
displacing |
جابجا شدن تغییر موضع دادن |
displace |
جابجا شدن تغییر موضع دادن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
changer |
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند |
force displaced in parallel |
[بردار] نیروی بطور موازی جابجا شده |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
shifted |
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود |
shift |
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود |
shifts |
کد حروف ارسالی که نشان میدهد که کد بعدی باید جابجا شود |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
SDR |
ثباتی در CPU که داده را پیش از پردازش نگه می دارد یا محل حافظه را جابجا میکند |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
acrostic |
جدول شعر کوتاهی که حرف اول و وسط و آخر بندهای آن با هم عبارتی را برساند جابجا شونده |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |