English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English Persian
To dodge . To duck. جاخالی دادن (دربازی )
Other Matches
dodges جاخالی دادن
dodge جاخالی دادن
dodging جاخالی دادن
dodged جاخالی دادن
sidestep جاخالی دادن
evade جاخالی دادن
turn جاخالی دادن
stiff arm جاخالی دادن
to beg the question در پاسخ به پرسشی جاخالی دادن
play club دربازی گلف چوگان
handicap امتیاز به طرف ضعیف دربازی
handicaps امتیاز به طرف ضعیف دربازی
chips مهرهای که دربازی نشان بردوباخت است
chip مهرهای که دربازی نشان بردوباخت است
dabster کسیکه دربازی یاکارهای دیگرزبردست است
crosse چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
fieldsman کسیکه دربازی توپ رانگاه داشته برمیگرداند
places جاخالی
placement جاخالی
stiff arm جاخالی
placing جاخالی
skipping rope جاخالی
place جاخالی
dink جاخالی
garbage جاخالی
skipping ropes جاخالی
drop shot جاخالی
stop volley جاخالی
placements جاخالی
drop volley جاخالی
to give way جاخالی کردن
dodged اهمال جاخالی
dodging اهمال جاخالی
dodges اهمال جاخالی
dodge اهمال جاخالی
levant جاخالی کردن
quiot حلقه یاصفحه اهنی که دربازی پرت میکنند تاروی میخی بیفتد
drop the ball behind the block جاخالی پشت دفاع
dodgers دور سرگردان جاخالی کن
dodger دور سرگردان جاخالی کن
third base موضع بازیکن برای دفاع منطقه دورپایگاه سوم دربازی بیس بال
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
alleyways حاشیه اضافی زمین تنیس دربازی دوبل مسیر معمولی گوی بولینگ
alleys حاشیه اضافی زمین تنیس دربازی دوبل مسیر معمولی گوی بولینگ
alley حاشیه اضافی زمین تنیس دربازی دوبل مسیر معمولی گوی بولینگ
rubinstein variation واریاسیون روبنشتاین دربازی چهار اسب در دفاع فرانسوی دردفاع نیمزو هندی و دردفاع تاراش
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
docked جاخالی کردن موقوف کردن
docks جاخالی کردن موقوف کردن
dock جاخالی کردن موقوف کردن
pocket کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
pockets کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
house منزل دادن پناه دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
houses منزل دادن پناه دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
housed منزل دادن پناه دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
order سفارش دادن دستور دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com