English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
highbinder جاسوس یا مراقب دیگری
Other Matches
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
secret agents جاسوس
operative [American English] جاسوس
secret agent جاسوس
tailer جاسوس
spied جاسوس
espied جاسوس
mole جاسوس
defector in place جاسوس
espying جاسوس
snoops جاسوس
espy جاسوس
espies جاسوس
spies جاسوس
snooping جاسوس
snooped جاسوس
snoop جاسوس
informer جاسوس
informers جاسوس
emissary جاسوس
spy جاسوس
emissaries جاسوس
fifth columnist ستونپنجم - جاسوس
beagle جاسوس کاراگاه
undercover رمزی جاسوس
defector in place جاسوس سری
mole جاسوس سری
beagles جاسوس کاراگاه
defector in place جاسوس سریر
mole جاسوس سریر
intelligencer خبر رسان جاسوس
espy جاسوس بودن بازرسی کردن
espied جاسوس بودن بازرسی کردن
espies جاسوس بودن بازرسی کردن
espying جاسوس بودن بازرسی کردن
stoolie کبوتر یامرغ دام که بچوبی بندند جاسوس
vigilantes مراقب
watch ful مراقب
watcher مراقب
wide-awake مراقب
watchers مراقب
wide awake مراقب
vigilante مراقب
observer مراقب
observers مراقب
observant مراقب
lookout مراقب
surveillant مراقب
quivive مراقب
care giver مراقب
oper eyed مراقب
vigilant مراقب
attended با مراقب
alerts مراقب
alerted مراقب
alert مراقب
lookouts مراقب
source ماخذ عامل یا جاسوس خارجی برای کسب اطلاعات
wiretapper جاسوس یا ماشینی که مکالمات را بطور سری ضبط میکند
look out <idiom> مراقب بودن
automatic controller مراقب خودکار
attended operation عملکرد با مراقب
look after مراقب بودن
i was on the watch for it مراقب ان بودم
watch it <idiom> مراقب باش
onlooker مراقب تماشاگر
watchmen پاسدار مراقب
unattended operation عملکرد بی مراقب
unattended operation عملکردبی مراقب
watch man پاسبان مراقب
to keep watch مراقب بودن
watch out مراقب بودن
watchfulness مراقب پاسدار
watchman پاسدار مراقب
to keep a look مراقب بودن
tenty مراقب موافب
see after مراقب بودن
onlookers مراقب تماشاگر
scrutator مراقب موشکاف
watchful موافب مراقب
pinch pennies <idiom> مراقب پوست خودبودن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
attend to someone <idiom> مراقب کسی بودن
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
look after someone <idiom> مراقب کسی بودن
watch one's time مراقب فرصت بودن
minds تذکر دادن مراقب بودن
Keep an eye on the children. چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
take care of <idiom> مراقب چیزی یا کسی بودن
minding تذکر دادن مراقب بودن
look فاهر بنظرامدن مراقب بودن
synchronizing limiter لامپ مراقب همزمان سازی
mind تذکر دادن مراقب بودن
looks فاهر بنظرامدن مراقب بودن
to be on one's track مراقب حال کسی بودن
looked فاهر بنظرامدن مراقب بودن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom> بادقت مراقب اطراف بودن
to take care of somebody [something] مراقب کسی [چیزی] بودن
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
countersignature امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
centre شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
duenna زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
centers شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
administrators شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
administrator شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
escort aircraft هواپیمای اسکورت هواپیمای مراقب
tother دیگری
another دیگری
t' other دیگری
thirds به دیگری
third به دیگری
heteronomous پیروقانون دیگری
We have no other way (alternative). را ه دیگری نداریم
other متفاوت دیگری
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
others متفاوت دیگری
at another time در زمان دیگری
at second hand از قول دیگری
onother's money پول دیگری
consecutively یکی پس از دیگری
in turn <idiom> یکی پس از دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
subtraction کم کردن یک عدد از دیگری
pestiferous فاسدکننده اخلاق دیگری
converting تغییر چیزی به دیگری
converted تغییر چیزی به دیگری
converts تغییر چیزی به دیگری
one country or another این یا یک کشور دیگری
another کسی [چیز] دیگری
predecease مرگ قبل از دیگری
personifying رل دیگری بازی کردن
personify رل دیگری بازی کردن
release اعراض از حق به نفع دیگری
sequentially یکی پس از دیگری به ترتیب
released اعراض از حق به نفع دیگری
releases اعراض از حق به نفع دیگری
serially یکی پس از دیگری یا در سری
one after a یکی درپی دیگری
personifies رل دیگری بازی کردن
shuffle off بدوش دیگری گذاردن
ratios نسبت یک عدد به دیگری
metonymy ذکرکلمهای بمنظور دیگری
convert تغییر چیزی به دیگری
eye baby دیگری که به او نگاه میکند
ratio نسبت یک عدد به دیگری
personified رل دیگری بازی کردن
alternately تغییر از یکی به دیگری
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
transport انتقال از یک مسیر به دیگری
heteronomy پیروی از قانون دیگری
transported انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting انتقال از یک مسیر به دیگری
breach of close تجاوز به ملک دیگری
impersonating خودرابجای دیگری جا زدن
transports انتقال از یک مسیر به دیگری
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
transplants درجای دیگری نشاندن
transplanting درجای دیگری نشاندن
transplanted درجای دیگری نشاندن
transplant درجای دیگری نشاندن
to feel for another برای دیگری متاثرشدن
predecease قبل از دیگری مردن
through the grapevine <idiom> از اشخاص دیگری پرسیدن
impersonate خودرابجای دیگری جا زدن
i had no a چاره دیگری نداشتم
detinue ضبط مال دیگری
copycat <idiom> تقلید از شخص دیگری
assumpsit تقبل دیون دیگری
let a praise thee بگذارد دیگری تورابستاید
it is of a different kind قسم دیگری است
another kettle of fish <idiom> کاملا متفاوت از دیگری
impersonates خودرابجای دیگری جا زدن
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
impersonated خودرابجای دیگری جا زدن
i had no a شق دیگری نبودکه اختیارکنم
suffragan تابع منطقه یاقسمت دیگری
to transubstantiate به جسم دیگری تبدیل کردن
reword باواژههای دیگری بیان کردن
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
objected ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
are these a more apples هیچ سیب دیگری هست
sublease به مستاجر دیگری اجاره دادن
augmenter مقداری که به دیگری اضافه میشود
pur autre vie برای مدت عمر دیگری
personifier مجسم کننده شخصیت دیگری
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
overlap پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com