Total search result: 223 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
swap |
جانشین کردن |
swapped |
جانشین کردن |
swaps |
جانشین کردن |
swopped |
جانشین کردن |
swopping |
جانشین کردن |
swops |
جانشین کردن |
substitute |
جانشین کردن |
substituted |
جانشین کردن |
substituting |
جانشین کردن |
fill in |
جانشین کردن |
kludge |
جانشین کردن |
|
|
Search result with all words |
|
replace |
عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها |
replaced |
عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها |
replaces |
عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها |
replacing |
عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها |
substitute |
تعویض جانشین کردن |
substituted |
تعویض جانشین کردن |
substituting |
تعویض جانشین کردن |
algebra |
استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن |
vicarious |
به نیابت قبول کردن جانشین |
ingraft |
در ذهن جانشین کردن |
subrogate |
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن |
take over |
مسلط شدن غلبه کردن جانشین کردن جانشین شدن |
Other Matches |
|
relief |
جانشین |
standbys |
جانشین |
successor |
جانشین |
surrogate |
جانشین |
locumtenens |
جانشین |
standby |
جانشین |
vicars |
جانشین |
succedent |
جانشین |
replacement |
جانشین |
succeeder |
جانشین |
replacements |
جانشین |
deputies |
جانشین |
surrogates |
جانشین |
succedaneum |
جانشین |
deputy |
جانشین |
locum |
جانشین |
substituting |
جانشین |
absence indicator |
جانشین |
superseder |
جانشین |
imam or imaum |
جانشین |
locums |
جانشین |
substitute |
جانشین |
vicar |
جانشین |
heir |
جانشین |
subsitute |
جانشین |
substituted |
جانشین |
fill in |
جانشین شونده |
displacement |
جانشین سازی |
backup |
جانشین بازیگر |
b. eliminator |
جانشین باتری ب |
expromissor |
جانشین بدهکار |
surreptitiously |
محرمانه جانشین |
wlldcard |
علامت جانشین |
he succeeded his father |
جانشین پدرش شد |
father surrogate |
جانشین پدر |
alternate forms |
شکلهای جانشین |
substitute goals |
هدفهای جانشین |
succedaneous |
متعاقب جانشین |
substitute goods |
کالاهای جانشین |
surrogate |
جانشین شدن |
standby application |
کاربرد جانشین |
heir |
جانشین شدن |
displaces |
جانشین شدن |
displacing |
جانشین شدن |
complete substitution |
جانشین کامل |
displaced |
جانشین شدن |
displace |
جابجاکردن جانشین |
vicar of christ |
جانشین یا خلیفه |
displaced |
جابجاکردن جانشین |
mother substitute |
جانشین مادر |
alias |
نام جانشین |
displaces |
جابجاکردن جانشین |
repeater |
پرچم جانشین |
aliases |
نام جانشین |
vacant succession |
بدون جانشین |
incomer |
جانشین مهاجر |
replacement |
جانشین سازی |
surrogates |
جانشین شدن |
substitution |
جانشین سازی |
displacing |
جابجاکردن جانشین |
replacements |
جانشین سازی |
displace |
جانشین شدن |
mother surrogate |
جانشین مادر |
pinches |
اندک جانشین |
pinch |
اندک جانشین |
to take over |
جانشین شدن |
to take the place of something |
جانشین چیزی شدن |
deputy |
قائم مقام جانشین |
vicegerent |
جانشین قائم مقام |
stand in |
جانشین هنرپیشه شدن |
stand-in |
جانشین هنرپیشه شدن |
vice chief of staff |
جانشین رئیس ستاد |
stand-ins |
جانشین هنرپیشه شدن |
subrogation |
نیابت جانشین سازی |
deputies |
قائم مقام جانشین |
standard |
کالای جانشین رزمی |
alternate command authority |
مقام جانشین فرماندهی |
stand in for someone <idiom> |
جانشین کسی بودن |
locumtenens |
کفیل جانشین موقت |
standards |
کالای جانشین رزمی |
substitution test |
ازمون جانشین سازی |
alternate command authority |
افسر جانشین فرمانده |
make do with something <idiom> |
جانشین چیزی به جای چیزدیگر |
deputy chief of naval operation |
جانشین فرماندهی نیروی دریایی |
symbol substitution test |
ازمون جانشین سازی نمادها |
succee |
جانشین شدن میراث بردن |
succession of the presidency |
سیستم تعیین جانشین درریاست |
acceptable product |
فراورده جانشین قابل قبول |
expansion |
فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود |
standard |
اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند |
standards |
اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند |
fuzzy logic |
نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند |
fuzzy theory |
نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند |
potential substitution |
حالتی که یک کالا جانشین عینی نداردولی موادی وجود دارند که تحت شرایط خاص می توانندجانشین ان شوند |
Overdrive |
قطعه پردازنده که به عنوان جانشین قدرتمند برای پردازنده Intelاست |
modes |
حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود |
mode |
حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود |
take over from |
کار را از کسی تحویل گرفتن جانشین کسی شدن |
tokens |
کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود |
token |
کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود |
superseded |
جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن |
two way alternate operation |
عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه |
supersedes |
جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن |
superseding |
جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن |
supersede |
جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن |
united nations organization |
سازمان جهانی که در تاریخ 42 اکتبر5491 در واقع به عنوان نتیجه قهری جنگ وکنفرانسهای راجع به ان به وجود امده است و در حقیقت جانشین جامعه ملل میباشد |
ended |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
ends |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
modula |
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که توسط Wirth Niklasبه عنوان جانشین زبان پاسکال ساخته شده است مدولا- 2 |
end |
حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند |
Conservative Party |
یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته |
inherits |
مالک شدن جانشین شدن |
inheriting |
مالک شدن جانشین شدن |
inherit |
مالک شدن جانشین شدن |
second in command |
معاون فرماندهی جانشین فرماندهی |
mode |
حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد |
modes |
حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد |
rear commodore |
سرپرست کاروان دریایی جانشین فرمانده کاروان دریایی |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |