English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
wooler جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
Other Matches
beef cattle گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد
sericulture پرورش کرم ابریشم پرورش نوغان
automatic data processing system سیستم پرورش خودکاراطلاعات سیستم پرورش اطلاعات کامپیوتری
education پرورش اموزش و پرورش
rabbitry محل پرورش خرگوش اهلی پرورش خرگوش
counter 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countered 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
countering 1-وسیلهای که می شمرد 2-ثبات یا متغیری که محتوای آن با اعمالی که رخ میدهد افزایش یاکاهش مییابد
air cooled engine موتور پیستونی که گرمای تلف شده ان به وسیله پره ها یا تیغههای دور سیلندرمستقیما به جریان هواانتقال مییابد
creaturely جانوری
intelligence process جریان پرورش اطلاعات پرورش اطلاعات
boostrap operation عملکرد سیستم دینامیکی که دران سیکل اولیه به کمک نیرویا نیروهای خارجی شروع میشود ولی بدون ان ادامه مییابد
ethology رفتارشناسی جانوری
animals حیوانی جانوری
zoogeography جغرافیای جانوری
animal حیوانی جانوری
endozoic درون جانوری
hidden momentum of population growth نیروی محرکه پنهان رشدجمعیت فرایندی پویا ولی غیرفعال ازافزایش جمعیت که حتی پس ازکاهش نرخهای زاد و ولد ادامه مییابد
web spinner جانوری که تارمی تند
litters نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
man eater جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
man-eater جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
man-eaters جانوری که انسان را میخورد ادمخوار
littering نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
yahoo جانوری که درقالب انسانی باشد
litter نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
cannibals جانوری که همجنس خود را میخورد
cannibal جانوری که همجنس خود را میخورد
arachnid جانوری از راستهء بند پایان
littered نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
koalas کوالا جانوری استرالیایی از خانواده خرسها.
koala کوالا جانوری استرالیایی از خانواده خرسها.
harpy جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
harpies جانوری که تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته
chimera جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
chimeras جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
chimaera جانوری که سرشیر وبدن ببرودم مار داشته است
minotaur جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن
animalism نفس پرستی اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست
an ovoviviparous animal جانوری که دردرون شکم تخم می گذاردوبچه خودرادرهمانجا ازتخم بیرون می اورد
floriculture پرورش گل
fosterage پرورش
culture پرورش
cultivation پرورش
nourishment پرورش
nurture پرورش
breeding پرورش
nurtured پرورش
upbringing پرورش
nurtures پرورش
nurturing پرورش
training پرورش
cultures پرورش
culturing پرورش
pedagogy پرورش
character training پرورش منش
unbred پرورش نیافته
education اموزش و پرورش
bring up پرورش دادن
self culture پرورش نفس
swannery محل پرورش قو
process پرورش دادن
processes پرورش دادن
aviculture پرورش مرغ
pisciculture پرورش ماهی
fosters پرورش دادن
fostering پرورش دادن
body-building پرورش اندام
body building پرورش اندام
mariculture پرورش دریازیان
mental discipline پرورش ذهنی
ostreiculture پرورش صدف
data processing پرورش اطلاعات
p.exercise پرورش بدنی
self cultivation پرورش نفس
germiculture پرورش میکروب
silviculture پرورش جنگل
breeding پرورش حیوانات
foster پرورش دادن
ser پرورش نوغان
fostered پرورش دادن
comparative education اموزش و پرورش تطبیقی
silviculturist ویژه گر پرورش جنگل
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
nature nurture controversy مجادله سرشت- پرورش
poulterer پرورش دهنده طور
ser پرورش کرم ابریشم
guardian by nurture قیم بعلت پرورش
manpower development پرورش نیروی انسانی
culture of bees پرورش یا تربیت زنبور
f.education پرورش واموزش دختران
rosarian پرورش دهنده گل سرخ
piscicultural مربوط به پرورش ماهی
animal husband پرورش جانوران اهلی
educational مربوط به اموزش و پرورش
falconer پرورش دهنده شاهین
educationist متخصص اموزش و پرورش
falconers پرورش دهنده شاهین
educationists کارشناس اموزش و پرورش
education department اداره آموزش و پرورش
educationist کارشناس اموزش و پرورش
educationalists کارشناس اموزش و پرورش
educationalist کارشناس اموزش و پرورش
calf machine دستگاه پرورش عضله
viniculture پرورش انگور شراب
apiculture پرورش زنبور عسل
educationists متخصص اموزش و پرورش
special education اموزش و پرورش استثنایی
cetacean وابسته به خانواده بال جانوری که ازخانواده بال باشد
ranches در مرتع پرورش احشام کردن
ranch در مرتع پرورش احشام کردن
hennery مزرعه یا محل پرورش مرغ
beekeeper پرورش دهندهء زنبور عسل
apiarian مربوط به پرورش زنبور عسل
upbringing روش اموزش و پرورش بچه
apiarist پرورش دهندهء زنبور عسل
incubators محل پرورش اطفال زودرس
sericulturist پرورش دهنده کرم ابریشم
incubator محل پرورش اطفال زودرس
haute ecole پرورش اسب در سطح عالی
sericultural وابسته به پرورش کرم ابریشم
orthogenesis اصلاح و پرورش نژاد درطی زمان
apicultural مربوط به پرورش و نگهداری زنبور عسل
thremmatology علم پرورش گیاهان وجانوران اهلی
through بخاطر
totem روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totems روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
alma mater مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است
inbreed پرورش دادن از جانوران هم تیره تخم کشیدن
green thumbed کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
foliage plant گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
as a result <adv.> بخاطر همین
memorize بخاطر سپردن
memorizes بخاطر سپردن
memorized بخاطر سپردن
memorizing بخاطر سپردن
in his own name بخاطر خودش
only فقط بخاطر
as a consequence <adv.> بخاطر همین
memorising بخاطر سپردن
memorises بخاطر سپردن
memorised بخاطر سپردن
memorise [British] بخاطر سپردن
learn by heart بخاطر سپردن
learn by rote بخاطر سپردن
by impl <adv.> بخاطر همین
in this respect <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
thru بخاطر بواسطه
in so far <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بخاطر همین
for this reason <adv.> بخاطر همین
pro برای بخاطر
pro- برای بخاطر
consequently <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
in consequence <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
call to mind بخاطر اوردن
to call to remembrance بخاطر اوردن
by implication <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
to have in remembrance بخاطر داشتن
for good's sake بخاطر خدا
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
livestock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
because of [for] medical reasons بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory. چیزی را بخاطر سپردن
pollution tax مالیات بخاطر الودگی
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience [about] وجدان با گناه [بخاطر]
standard bred اسب امریکایی پرورش یافته برای مسابقه سرعت واستقامت
wanted [for] [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
to act in somebody's name بخاطر کسی عمل کردن
to fear [for] ترس داشتن [بخاطر یا برای]
anxiously [about] or [for] <adv.> بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
notation بخاطر سپاری حاشیه نویسی
To memorize. to learn by heart. حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
He helped me for my fathers sake. بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
remember یاد اوردن بخاطر داشتن
notations بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembered یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers یاد اوردن بخاطر داشتن
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
foy سوری که بخاطر مسافرت میدهند
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
to execute somebody for something کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com