Total search result: 201 (28 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
criminate |
جانی قلمداد کردن |
|
|
Other Matches |
|
to palm off as |
قلمداد کردن |
to describe as |
قلمداد کردن |
pronounce quilty |
مجرم قلمداد کردن |
to set |
ذیحق قلمداد کردن |
incriminate |
مقصر قلمداد کردن |
incriminated |
مقصر قلمداد کردن |
extenuate |
کم ارزش قلمداد کردن |
incriminating |
مقصر قلمداد کردن |
incriminates |
مقصر قلمداد کردن |
pass off |
بخرج دادن قلمداد کردن |
assigning |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
assigns |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
assigned |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
assign |
قلمداد کردن اختصاص دادن |
plead not guilty |
خود رابیگناه قلمداد کردن |
personate |
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن |
incriminates |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
penalises |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
incriminate |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
penalising |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalizing |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalize |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
incriminating |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
incriminated |
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن |
penalizes |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalised |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
penalized |
کیفری یا جزایی قلمداد کردن جریمه کردن |
putative |
قلمداد شده |
bloodguilty |
جانی |
murderers |
جانی |
assassinator |
جانی |
murderer |
جانی |
convicting |
جانی |
highbinder |
جانی |
inanition |
بی جانی |
thug |
جانی |
thugs |
جانی |
convicts |
جانی |
convicted |
جانی |
convict |
جانی |
malefactor |
جانی |
malefactors |
جانی |
criminals |
جانی |
felon |
جانی |
bane |
جانی |
felons |
جانی |
criminal |
جانی |
assassin |
جانی تروریست |
criminals |
جنایتکار جانی |
assassins |
جانی تروریست |
yegg |
جانی ولگرد |
criminal |
جنایتکار جانی |
he could p for an englishman |
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود |
criminals |
جانی جنایتکار جنایی |
felon |
جانی جنایت کار |
criminal |
جانی جنایتکار جنایی |
felons |
جانی جنایت کار |
gallows bird |
جانی واجب الاعدام |
fetich |
چیزبی جانی که مانند بت بپرستند |
fetiche |
چیزبی جانی که مانندبت بپرستند |
yeggman |
جانی ولگرد دزد صندوق شکن |
pseudoscience |
مجموعه تئوریها وفرضیه هاوروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند |
Vistory was dearly bought . |
پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان ) |
arrest of judgment |
سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |