Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
Other Matches
i am reluctant to go
میل ندارم بروم
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
i have no knowledge of it
هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
it fell to my lot to go
من شد که بروم
let me go
بروم
i ougth to go
باید بروم
i ought to go
باید بروم
i must go
باید بروم
i made up my mind to go
بر ان شدم که بروم
i can go
میتوانم بروم
i will go
که بروم میروم
iam a to go
میترسم بروم
iam d. to go
مایلم بروم
it fell to my lot to go
قرار شد من بروم
let me go
بگذار بروم
i am purposed to go
در نظر دارم بروم
i am purposed to go
قصد دارم بروم
i am bend on going
مصمم هستم بروم
i agreed to go
حاضر شدم بروم
he insisted on me to go
اصرار کرد که بروم
he gave me a sign to go
اشاره کرد که بروم
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
i am unwilling to go
مایل نیستم بروم
She asked me in (inside the house).
تعارفم کرد بروم بو
shall i go?
ایا باید بروم
He advised (urged) me to go.
به من توصیه کرد که بروم
in order that i may go
برای اینکه بروم
i made up my mind to go
نصمیم گرفتم که بروم
I must leave at once.
باید فورا بروم.
i may go
ممکن است بروم
How do I get to this place / this address?
چطور می تونم به ... بروم؟
How do I get to ... ?
چطور می تونم به ... بروم؟
byzantine
وابسته بروم شرقی
i had barely time to get out
همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
may i go yes you may
ایا ممکن است من بروم
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
I am thinding of going to Europe.
خیال دارم به اروپ؟ بروم
I wI'll be damned if I ll go .
لعنت برمن اگه بروم
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
I have a short trip ahead.
قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
He arrived just as I was about to go .
درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
You wont catch me going to his house .
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
Can I go earlier today, just as a special exception?
اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
i have nothing
ندارم
iam impatient to go
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
Are there any messages for me?
من پیغامی ندارم؟
Are there any letters for me?
من نامه ای ندارم؟
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
I don't have a fork.
من چنگال ندارم.
I don't have a spoon.
من قاشق ندارم.
i have no objection to that
به ان اعتراضی ندارم
i am not in
حالش را ندارم
i am not a with him
با او اشنایی ندارم
I am dead broke . I am penniless.
یک غاز هم ندارم
i dont meant it
مقصودی ندارم
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea.
من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
I'm not worth it.
من ارزش اونو ندارم.
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
I am sore at her. Iam bitter about her.
ازاودل خوشی ندارم
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
I have nothing against you .
با شما مخالفتی ندارم
I have nothing to do with him .
با اوسر وکاری ندارم
No offence!
قصد اهانت ندارم!
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
I am not in the mood.
حال وحوصله ندارم
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
i have no work today
امروز کاری ندارم
i am out of p with it
دیگرحوصله انرا ندارم
I don't like this.
من این را دوست ندارم.
i do not feel like working
کار کردن ندارم
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
My pain has gone.
دیگر درد ندارم.
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I have nothing more to say .
دیگر عرضی نیست ( ندارم )
I cant take (stand) it any longer.
بیش از این تاب ندارم
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
I have nothing to declare.
کالای گمرکی همراه ندارم.
i have nothing else
هیچ چیز دیگر ندارم
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
I dislike dull colors .
رنگهای مات را دوست ندارم
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
i cannot a to buy that
استطاعت خرید انرا ندارم
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
I'll get there when I get there.
<proverb>
حالا امروز نه فردا
[عجله ای ندارم]
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
You must be joking (kidding).
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
I dont mean to intrude .
قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
how much does a vacation cost?
[American E]
[when amount is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
inopportunity
بی جایی
wherever
جایی که
someplace
جایی
someplace
یک جایی
n tuple
N جایی
minx
زن هر جایی
charnel house
جایی که
inopportuneness
بی جایی
from the outside
از خارج
[از جایی]
commonplace
همه جایی
immutability
پا بر جایی ثبات
displacement
جابه جایی
gas log
جایی که گازمیسوزد
banal
همه جایی
shift
جابه جایی
shifts
جابه جایی
shifted
جابه جایی
translocation
جابه جایی
transposition
جابه جایی
scratch where it itches
هر جایی را که میخاردبخارانید
to install oneself in a place
در جایی برقرار شدن
locomotion
جابه جایی حرکتی
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
to go about
ازجایی به جایی رفتن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
synesthesia
جابه جایی حسی
locomotor behavior
رفتار جابه جایی
synaesthesia
جابه جایی حسی
somewhere
یک جایی دریک محلی
displacement of affect
جابه جایی عاطفه
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
transposition of affect
جابه جایی عاطفه
drive displacement
جابه جایی سائق
attender
شخص حاضر در جایی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
to hunker down in a place
در جایی پناه بردن
p.of the ways
جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
rettery
جایی که بذرک را می خیسانند
drop by
<idiom>
بازدید از کسی با جایی
come from
<idiom>
بومی جایی بودن
stand clear
جایی را ترک کردن
make a beeline for something
<idiom>
با عجله به جایی رفتن
somewheres
یک جایی دریک محلی
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
berthing
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berths
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthed
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berth
جایی که قایق به لنگربسته میشود
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
get out from under
<idiom>
از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
rotation about ...
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
i am at my wit's end
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
strict enclosure
انزوای سخت
[در آن حالت یا جایی]
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
lomomote
از جایی بجایی حرکت کردن
on good turn deserves another
کاسه جایی رودکه بازاردقدح
break fresh ground
<idiom>
از راهی تازه به جایی رسیدن
tourist trap
<idiom>
جایی که جذب توریست میکند
out of one's element
<idiom>
جایی که به شخص تعلق ندارد
to the best of ones ability
تا جایی که کسی توان آن را دارد
to tow a vehicle
[to a place]
یدکی کشیدن خودرویی
[به جایی]
boarding houses
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
to head back
برگشتن
[از جایی که دراصل آمده اند]
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
exchange
جابه جایی داده بین دو محل
there is time and place for everything
<proverb>
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to bar somebody from entering the place
مانع کسی وارد جایی شدن
plate rack
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
to turn back
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn around
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
Mind your head!
مواظب سرت باش!
[که به جایی نخورد]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
exchanged
جابه جایی داده بین دو محل
exchanging
جابه جایی داده بین دو محل
exchanges
جابه جایی داده بین دو محل
to decamp
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com