Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
Other Matches
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
tourist trap
<idiom>
جایی که جذب توریست میکند
breeding grounds
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding ground
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
burn out
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
compression
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
away
بازی در زمین حریف گویی که دورتر ازگوی دیگر از سوراخ قراردارد و حق تقدم برای ضربه زدن پیدا میکند
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
mail server
کامپیوتری که پستهای وارد شده در ذخیره میکند و به کاربر صحیح ارسال میکند و پست خروجی را ذخیره میکند و به مقصد درست روی اینترنت منتقل میکند
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
deflagration
سوزش
nips
سوزش
nip
سوزش
combustion
سوزش
nipped
سوزش
irritations
سوزش
irritation
سوزش
ignition
سوزش
irritants
سوزش اور
abradant
سوزش اور
stings
خلش سوزش
smartest
سوزش داشتن
smarting
سوزش داشتن
stinging
خلش سوزش
smart
سوزش داشتن
smarted
سوزش داشتن
abrasive
سوزش آور
irritant
سوزش اور
sting
خلش سوزش
smarts
سوزش داشتن
caustic
سوزش اور
nippy
سوزش دار
causalgia
سوزش عصبی
pyrosis
سوزش معده
burning rate
نواخت سوزش
urticant
سوزش دار
urticarial
خارش سوزش
urticate
سوزش دادن
urticaria
خارش سوزش
irritative
سوزش اور
gas burning
سوزش گاز
heartburn
سوزش معده
combustibility
قابلیت سوزش
smarter
سوزش داشتن
burns
سوزش موادمنفجره
burn
سوزش موادمنفجره
prickling
سوزش دار
progressive burning
سوزش تدریجی
painful urination
سوزش ادرار
[پزشکی]
dysuria
سوزش ادرار
[پزشکی]
pang
درد سوزش ناگهانی
pangs
درد سوزش ناگهانی
irritatingly
بطور سوزش اور
abrasives
سوزش اور سایا
irritating
رنجاننده سوزش اور
inoxidize
از سوزش باز داشتن
dump
نرم افزاری که اجرای برنامه را متوقف میکند وضعیت داده و برنامههای مربوطه را بررسی میکند و برنامه مجدداگ شروع میکند
dysuria
ادرار همراه با سوزش واشکال
dysuria
دش میزی
[سوزش ادرار]
[پزشکی]
painful urination
دش میزی
[سوزش ادرار]
[پزشکی]
alkali proof
مقاومت محلول سوزش اور
twinge
سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
shoots
درد کردن سوزش داشتن
shoot
درد کردن سوزش داشتن
twinges
سوزش سرزنش وجدان دردشدیدوناگهانی
neutral burning
سوزش دوطرفه حبههای باروت خرج
tingling
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingled
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingles
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingle
سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
repeater
وسیلهای درارتباطات که سیگنال دریافتی را مجدداگ تولید میکند وسپس ارسال میکند.که برای گسترش محدوده شبکه به کارمی رود.این دستگاه درلایه فیزیکی مدل شبکه DSI کار میکند
at an unearthy hour
بی موقع
term
موقع
terming
موقع
nails
به موقع
nail
به موقع
nailed
به موقع
termed
موقع
period
موقع
periods
موقع
occasions
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
at the precise moment
در سر موقع
seasonably
به موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
siting
موقع
when
در موقع
ill-timed
بی موقع
premature
بی موقع
occasion
موقع
inapposite
بی موقع
inopportunely
بی موقع
behind time
بی موقع
occasioning
موقع
occasioned
موقع
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
rooms
محل موقع
room
محل موقع
the proper time to do a thing
موقع مناسب
times
فرصت موقع
e. to the occasion
درخور موقع
positioning
موقع یابی
situations
محل موقع
situation
محل موقع
on the button
<idiom>
درست سر موقع
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
timed
فرصت موقع
tactless
موقع نشناس
tactful
موقع شناس
juncture
موقع بحرانی
payment in due cource
پرداخت به موقع
to be proper for
به موقع بودن
discrete
<adj.>
موقع شناس
discretional
<adj.>
موقع شناس
places
مکان موقع
place
مکان موقع
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
by this
تا این موقع
nailed
به موقع پرداختن
nails
به موقع پرداختن
tactlessly
موقع نشناس
noontime
موقع فهر
nail
به موقع پرداختن
placing
مکان موقع
discreet
<adj.>
موقع شناس
on one occasion
دریک موقع
belated
دیرتر از موقع
meal time
موقع خوراک
criticalness
اهمیت موقع
till his return
تا موقع برگشتن او
belatedly
دیرتر از موقع
post entry
ثبت پس از موقع
nick
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
fieldcorn
موقع جولان
nicking
موقع بحرانی
in due course
در موقع خود
inopportune
بی موقع نامناسب
nicks
موقع بحرانی
seed time
موقع تخمکاری
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
at a later period
در موقع دیگر
tactfully
موقع شناس
time
فرصت موقع
pro hac vice
برای این موقع
playtime
موقع شروع نمایش
opportuneness
موقعیت موقع بودن
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
exigence
ضرورت موقع تنگ
early resupply
تجدید اماد به موقع
here
در این موقع اکنون
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
premature
قبل از موقع نابهنگام
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
seedtime
موقع تخم کاری
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
show up
سر موقع حاضر شدن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
the hour has struck
موقع بحران رسید
mealtime
موقع صرف غذا
mealtimes
موقع صرف غذا
cut short
پیش از موقع قطع کردن
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
charnel house
جایی که
n tuple
N جایی
inopportuneness
بی جایی
inopportunity
بی جایی
wherever
جایی که
minx
زن هر جایی
someplace
جایی
someplace
یک جایی
paged
چاپگری که یک صفحه از متن را در حافظه مرتب میکند و در یک مرحله چاپ میکند.
pages
چاپگری که یک صفحه از متن را در حافظه مرتب میکند و در یک مرحله چاپ میکند.
page
چاپگری که یک صفحه از متن را در حافظه مرتب میکند و در یک مرحله چاپ میکند.
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com