English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
Other Matches
neither fish nor fowl <idiom> چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
he is second to none دومی ندارد بالادست ندارد
accru تعلق
attachment تعلق
dependency تعلق
dependencies تعلق
accrue تعلق گرفتن
accrue تعلق گرفتن
belongs تعلق داشتن
intimacy principle اصل تعلق
belonged تعلق داشتن
incurrence تعلق گرفتگی
accrues تعلق گرفتن
accruing تعلق گرفتن
belongingness تعلق پذیری
belong تعلق داشتن
belonging to another تعلق به غیر
that right inheres in him ان حق باو تعلق میگیرد
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
accrues منتج گردیدن تعلق گرفتن
accruing منتج گردیدن تعلق گرفتن
royalty tonnage ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
incidence تعلق واقعی مالیات مشمولیت
quantity allowance تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
birthright حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
rent ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
free haul در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
His sculptures blend into nature as if they belonged there. مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
tenant right حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
someplace یک جایی
someplace جایی
wherever جایی که
charnel house جایی که
n tuple N جایی
inopportuneness بی جایی
inopportunity بی جایی
minx زن هر جایی
displacement جابه جایی
shifted جابه جایی
from the outside از خارج [از جایی]
transposition جابه جایی
gas log جایی که گازمیسوزد
shift جابه جایی
translocation جابه جایی
immutability پا بر جایی ثبات
shifts جابه جایی
banal همه جایی
commonplace همه جایی
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
displacement of affect جابه جایی عاطفه
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
transposition of affect جابه جایی عاطفه
locomotor behavior رفتار جابه جایی
somewhere یک جایی دریک محلی
drive displacement جابه جایی سائق
come from <idiom> بومی جایی بودن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
synaesthesia جابه جایی حسی
synesthesia جابه جایی حسی
to go about ازجایی به جایی رفتن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
attender شخص حاضر در جایی
stand clear جایی را ترک کردن
somewheres یک جایی دریک محلی
locomotion جابه جایی حرکتی
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
i am at my wit's end دیگر عقلم به جایی نمیرسد
get out from under <idiom> از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to stay away from something اجتناب کردن از چیزی یا جایی
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
to stay away from something دور ماندن از چیزی یا جایی
to admit sombody [into a place] راه دادن کسی [به جایی]
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
lomomote از جایی بجایی حرکت کردن
to tow a vehicle [to a place] یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
strict enclosure انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
berthed جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing جایی که قایق به لنگربسته میشود
berths جایی که قایق به لنگربسته میشود
berth جایی که قایق به لنگربسته میشود
there is no limit to it حد ندارد
there is no style about her ندارد
he is not of that stamp را ندارد
flicker free ی ندارد
it does not weigh with me ندارد
to bar somebody from entering the place مانع کسی وارد جایی شدن
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
Mind your head! مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to head back برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
exchanging جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds <idiom> پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
exchanges جابه جایی داده بین دو محل
exchanged جابه جایی داده بین دو محل
plate rack جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchange جابه جایی داده بین دو محل
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
there is time and place for everything <proverb> هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
it does not matter اهمیت ندارد
there is no limit to it اندازه ندارد
it is of no weight قدرواهمیتی ندارد
it lacks soul روح ندارد
it is well enough عیبی ندارد
it is nothing new تازگی ندارد
it is nothing out of the way غرابتی ندارد
It is no trouble at all. زحمتی ندارد
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
he has no temperature to day امروز تب ندارد
he has no manners اداب ندارد
dont mention it اهمیت ندارد
he has no excuse what عذری ندارد
no matter اهمیت ندارد
he has an a. to grind غرضی ندارد
Don’t mention it. قابلی ندارد.
no object اهمیت ندارد
he has nothing of his own چیزی ندارد
his hat cover his fanily هیچکس را ندارد
hadn't ندارد نبایستی
it is a soft snap کاری ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . عیب ندارد
Nothing is quite impossible. کارنشد ندارد
he is out of huomor دماغ ندارد
No problem at all. It is quite all right . مانعی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything . مقصودی ندارد
he hasno notion of going سر رفتن ندارد
to a in باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
tie down <idiom> منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
souvenir یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
One good turn deserves another . کاسه جایی رود که باز آید قدح
breeding grounds جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding ground جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
bone dry جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
varicosity جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
an accessible place جایی که راه یافتن بدان ممکن است
pentarch یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
to ride on the bus سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
he is indisposed to go میل برفتن ندارد
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
it is beyond recall احتمال لغوشدن ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper). تقلب عاقبت ندارد
he means well قصد بدی ندارد
She never gets any gratitude . دستش نمک ندارد
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
it is indifferent to me برای من چه اهمیتی ندارد
it takes two to tango <idiom> [یک دست صدا ندارد]
h does not w.much چندان وزنی ندارد
That is quitw O. K. That is fine. هیج اشکالی ندارد
That's not so! این حقیقت ندارد!
his hand want's two fingers دستش دو انگشت ندارد
and that is flat(final)!No arguments! چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us. چشم ندارد ما را ببیند
he is at a loose end کار معینی ندارد
he hasno notion of going میل رفتن ندارد
he is nothing to me بتمن خویشی ندارد
his intentions are good خیال بدی ندارد
There is no market for it in Iran . درایران مصرفی ندارد
he is short of hands کارگر کافی ندارد
There is nothing to be ashamed lf . ( اینکار ) خجالت ندارد
he hasno notion of going خیال رفتن ندارد
Nothing is impossible . کار نشد ندارد
his hand lack one finger دستش یک انگشت ندارد
it is allup with him دیگر امیدی ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) . ربطی به موضوع ندارد
it is of little worth چندان ارزشی ندارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com