English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
an accessible place جایی که راه یافتن بدان ممکن است
Other Matches
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
thereunto بدان
thereto بدان
wherunto که بدان
thereto attached پسوسته بدان
thereby بدان وسیله
according as چنانکه بدان سان که
whereat که بدان جهت که در انجا
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
paradoxically بدان سان که باعقیده .....است
poetic justice کامیابی خوبان و شکست بدان
that is nothing like it هیچ شباهتی بدان ندارد
the question referred to above موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
key-ring حلقهای که بدان کلید می اویزند
key-rings حلقهای که بدان کلید می اویزند
omnim gatherum مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
it was beneath my notice مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
nose ring حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
it is not pervious to reasonov بدان دسترسی ندارد خردانرانمیتواند دریابد
he had no evidence to go upon مدرکی نداشت که بدان متکی شود
gate meeting انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
plowhead چارچوبی که گاو اهن بدان متصل میشده
near side سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
hobbies کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
timberhead انتهای تیر کشتی که طناب بدان اویزند
hobby کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
phonoscope التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
indo iranian وابسته به بخشی از زبانها....و ایران بدان سخن میگویند
paroli دوبرابر داو بوسیله افزودن پول برده بدان
string board تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
over production عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
mumpsimus ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
cowlstaff چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهایی بدان می اویزند
go cart چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
crankpin قسمت استوانهای دسته میل لنگ که میلههای رابط بدان متصل میشود
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
free haul در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
walking chair چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
final setting time مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas.. <proverb> کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
Manx وابسته به جزیره انسان لهجهای که در جزیره نامبرده بدان سخن میگویند
peregrin falcon یکجور قوش تیز پرکه قوش بازان بدان دلبستگی دارند
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
i take no interest in that هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
someplace یک جایی
wherever جایی که
minx زن هر جایی
n tuple N جایی
inopportuneness بی جایی
someplace جایی
charnel house جایی که
inopportunity بی جایی
totem روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totems روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
feasible ممکن
possible [doable, feasible] <adj.> ممکن
conceivable ممکن
achievable <adj.> ممکن
feasible <adj.> ممکن
makable [spv. makeable] <adj.> ممکن
makeable <adj.> ممکن
manageable <adj.> ممکن
possible ممکن
practicable <adj.> ممکن
posses ممکن
workable <adj.> ممکن
makable <adj.> ممکن
doable <adj.> ممکن
contrivable <adj.> ممکن
executable <adj.> ممکن
posse ممکن
thinkable ممکن
displacement جابه جایی
shift جابه جایی
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
translocation جابه جایی
transposition جابه جایی
shifts جابه جایی
shifted جابه جایی
gas log جایی که گازمیسوزد
immutability پا بر جایی ثبات
banal همه جایی
commonplace همه جایی
from the outside از خارج [از جایی]
interactive را ممکن میکند
mayhap ممکن است
multilevel با مقادیر ممکن
to be posible ممکن بودن
available ممکن الحصول
possibilities چیز ممکن شق
possible capacity گنجایش ممکن
possibility چیز ممکن شق
ternary با سه حالت ممکن
probable error خطای ممکن
impracticable <adj.> غیر ممکن
perchance ممکن است
as far as possible هر چه ممکن است
warnings توجه به خط ر ممکن
warning توجه به خط ر ممکن
unfeasible <adj.> غیر ممکن
inexecutable <adj.> غیر ممکن
perhaps ممکن است
impossible غیر ممکن
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
somewhere یک جایی دریک محلی
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
somewheres یک جایی دریک محلی
stand clear جایی را ترک کردن
synaesthesia جابه جایی حسی
synesthesia جابه جایی حسی
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
attender شخص حاضر در جایی
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
drive displacement جابه جایی سائق
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
to go about ازجایی به جایی رفتن
displacement of affect جابه جایی عاطفه
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
locomotor behavior رفتار جابه جایی
come from <idiom> بومی جایی بودن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
transposition of affect جابه جایی عاطفه
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
locomotion جابه جایی حرکتی
minimise کوچک کردن تا حد ممکن
pron to با حداکثر سرعت ممکن
as much as possible هر قدر ممکن است
legs مسیر ممکن در یک تابع
nemo tenetur ad impossible غیر ممکن وادارکرد
leg مسیر ممکن در یک تابع
an impossible act کار غیر ممکن
probable error خطای ممکن [ریاضی]
i may go ممکن است بروم
to the nth degree <idiom> بالاترین وجه ممکن
may ممکن است میتوان
feasible solutions راه حلهای ممکن
lomomote از جایی بجایی حرکت کردن
get out from under <idiom> از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
berths جایی که قایق به لنگربسته میشود
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
to tow a vehicle [to a place] یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
boarding house جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
to admit sombody [into a place] راه دادن کسی [به جایی]
to stay away from something دور ماندن از چیزی یا جایی
strict enclosure انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
to stay away from something اجتناب کردن از چیزی یا جایی
i am at my wit's end دیگر عقلم به جایی نمیرسد
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
berth جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthed جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing جایی که قایق به لنگربسته میشود
ambiguous آنچه دو معنای ممکن دارد
may i go yes you may ایا ممکن است من بروم
ramp weight حداکثر وزن ممکن هواپیما
he may come late ممکن است دیر بیاید
Excuse me. May I get by? ببخشید. ممکن است رد شوم؟
ultimate strength حاصلضرب بیشترین بار ممکن
Could you bring me ... ? ممکن است ... برایم بیاورید؟
perhaps you have seen it ممکن است انرادیده باشید
Can you help me? ممکن است کمکم کنید؟
exchanging جابه جایی داده بین دو محل
exchange جابه جایی داده بین دو محل
plate rack جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchanges جابه جایی داده بین دو محل
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to bar somebody from entering the place مانع کسی وارد جایی شدن
exchanged جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds <idiom> پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
there is time and place for everything <proverb> هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to head back برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com