English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
varicosity جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
Other Matches
varicosity گشاد شدگی سیاهرگ
varix variously سیاهرگ گشاد شده
colony گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
scarf weld جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
straddles گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
straddle گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
straddled گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
She stared at him with wide eyes. با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
femoral vein سیاهرگ
vein سیاهرگ
veins سیاهرگ
anti- ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
saphena سیاهرگ سافنا
phlebolith سنگ در سیاهرگ
internal saphenous vein سیاهرگ یاورید صافن
vena cava بزرگ سیاهرگ وریداجوف
external saphenous vein سیاهرگ یا ورید مابض
portal vein سیاهرگ باب کبد
intravenously موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
intravenous موجود در سیاهرگ یا ورید داخل وریدی
symmetric difference تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
equality تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یا دو ورودی درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
except تابع منط قی که مقدار آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند. و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
wider گشاد
looser گشاد
loose گشاد
loose fitting گشاد
loose-fitting گشاد
wide گشاد
reamer گشاد کن
widest گشاد
straddle گشاد با زی
broad گشاد
broadest گشاد
straddles گشاد با زی
loosest گشاد
straddled گشاد با زی
broader گشاد
dilate گشاد کردن
dilates گشاد کردن
stretchy گشاد شونده
dilating گشاد کردن
spacious جامع گشاد
ream گشاد کردن
slopping شلوار گشاد
stretchier گشاد شونده
slop شلوار گشاد
stretchiest گشاد شونده
reaming گشاد کردن
pajamas شلوار گشاد
straddle گشاد نشستن
bell mouthed دهن گشاد
wide mouthed دهن گشاد
bigmouthed دهن گشاد
dilatant گشاد شونده
straddles گشاد نشستن
slopped شلوار گشاد
slip-ons لباس گشاد
slip on لباس گشاد
straddled گشاد نشستن
jar شیشه دهن گشاد
dalmatic خرقه استین گشاد
jarred کوزه دهن گشاد
jarred شیشه دهن گشاد
jar کوزه دهن گشاد
jars کوزه دهن گشاد
jars شیشه دهن گشاد
to let out افشاکردن گشاد کردن
dolman sleeve استین گشاد و اویخته
astraddle دارای پای گشاد
clump block قرقره دهان گشاد
robe لباس بلند و گشاد
robes لباس بلند و گشاد
carboy تنگ دهن گشاد
capacious گنجایش دار گشاد
wide-eyed دارای چشم گشاد
oxbags شلوار خیلی گشاد
mother hubbard لباس گشاد زنانه
slack کساد کردن گشاد
blouse پیراهن یاجامه گشاد
blouses پیراهن یاجامه گشاد
oxford bags شلوار خیلی گشاد
slackest کساد کردن گشاد
sacks پیراهن گشاد و کوتاه
Wellington چکمه دهان گشاد
slacks کساد کردن گشاد
sack پیراهن گشاد و کوتاه
sacked پیراهن گشاد و کوتاه
mason jar کوزه دهن گشاد
wide eyed دارای چشم گشاد
scrawls خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawling خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawled خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawl خط خطی کردن گشاد نشستن
sprawl گشاد نشستن هرزه روییدن
carronade یکجورتوپ کوتاه دهن گشاد
sprawls گشاد نشستن هرزه روییدن
straddled میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
straddle میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
risks گشاد بازی بخطر انداختن
risking گشاد بازی بخطر انداختن
risked گشاد بازی بخطر انداختن
risk گشاد بازی بخطر انداختن
straddles میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
To spend recklessly ( prodigally ) . گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
sprawling گشاد نشستن هرزه روییدن
To widen a road . جاده یی را گشاد کردن ( تعریض )
These shoes are too big for me . این کفشها برایم گشاد است
krater کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی
raglan پالتو استین گشاد سبک و فراخ
rochet جبه کتانی گشاد اسقفان وراهبان
She likes loose - fitting dresses . از لباس های گشاد خوشش نمی آید
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
pajamas جامه گشاد که در خانه یا هنگام خوابیدن می پوشند
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
chimere خرقه بدون استین ویا بااستین گشاد وبزرگ
bloomer شلوار گشاد و زنانه ورزشی گیاه شکوفه کرده
slopped هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slopping هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slop هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
the like of you باشند
arrays می باشند
array می باشند
n tuple N جایی
wherever جایی که
charnel house جایی که
minx زن هر جایی
someplace جایی
someplace یک جایی
inopportunity بی جایی
inopportuneness بی جایی
shearling چیده باشند
implication B درست باشند
implications B درست باشند
inclusion B درست باشند
to be tuned in to a channel کانالی را گرفته باشند
to be of the opinion that ... به این عقیده باشند که ...
gas log جایی که گازمیسوزد
shifted جابه جایی
translocation جابه جایی
from the outside از خارج [از جایی]
commonplace همه جایی
banal همه جایی
shift جابه جایی
transposition جابه جایی
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
displacement جابه جایی
immutability پا بر جایی ثبات
shifts جابه جایی
beer on draught ابجوی که درچلیک شیردارریخته باشند
they are t of their doctrines موافب اصول خودمی باشند
draught beer ابجوی که درچلیک شیردارریخته باشند
silver inwrought with gold سیمینهای که زردر ان کارکرده باشند
corporations که دارای شخصیت حقوقی باشند
corporation که دارای شخصیت حقوقی باشند
cradle scythe داسی که درچهارچوب کارگذاشته باشند
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
stand clear جایی را ترک کردن
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
displacement of affect جابه جایی عاطفه
transposition of affect جابه جایی عاطفه
drive displacement جابه جایی سائق
somewheres یک جایی دریک محلی
synaesthesia جابه جایی حسی
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
locomotion جابه جایی حرکتی
attender شخص حاضر در جایی
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
to go about ازجایی به جایی رفتن
somewhere یک جایی دریک محلی
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
come from <idiom> بومی جایی بودن
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
locomotor behavior رفتار جابه جایی
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
synesthesia جابه جایی حسی
hippocras شرابی که بان ادویه زده باشند
picked quarrel نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
pinole ارد ذرت بو داده که با شکرامیخته باشند
floating harbour لنگرگاهی که ازموج شکنهای شناورساخته باشند
special troops یکانهای مخصوصی که به لشگرمامور شده باشند
lashkar گروهی از قبایل هندی که مسلح باشند
recognized asylum seeker پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
asylee پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
velvet powdered with pearls مخملی که روی انرابادانههای مرواریداراسته باشند
paralleled اگر به توجه نیاز داشته باشند
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
person entitled to asylum پناهنده سیاسی [که درخواستش را پذیرفته باشند]
covenantee کسیکه باوپیمانی کرده باشند متعهدله
paralleling اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallelled اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallelling اگر به توجه نیاز داشته باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com