Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
Other Matches
i am reluctant to go
میل ندارم بروم
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
i have no knowledge of it
هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
it fell to my lot to go
من شد که بروم
let me go
بروم
iam a to go
میترسم بروم
i will go
که بروم میروم
i can go
میتوانم بروم
let me go
بگذار بروم
it fell to my lot to go
قرار شد من بروم
i ougth to go
باید بروم
iam d. to go
مایلم بروم
i made up my mind to go
بر ان شدم که بروم
i ought to go
باید بروم
i must go
باید بروم
i made up my mind to go
نصمیم گرفتم که بروم
he gave me a sign to go
اشاره کرد که بروم
i am purposed to go
در نظر دارم بروم
in order that i may go
برای اینکه بروم
i agreed to go
حاضر شدم بروم
he insisted on me to go
اصرار کرد که بروم
I must leave at once.
باید فورا بروم.
i am unwilling to go
مایل نیستم بروم
byzantine
وابسته بروم شرقی
i am bend on going
مصمم هستم بروم
How do I get to ... ?
چطور می تونم به ... بروم؟
i am purposed to go
قصد دارم بروم
shall i go?
ایا باید بروم
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
He advised (urged) me to go.
به من توصیه کرد که بروم
i may go
ممکن است بروم
How do I get to this place / this address?
چطور می تونم به ... بروم؟
She asked me in (inside the house).
تعارفم کرد بروم بو
I wI'll be damned if I ll go .
لعنت برمن اگه بروم
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
I am thinding of going to Europe.
خیال دارم به اروپ؟ بروم
i had barely time to get out
همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
may i go yes you may
ایا ممکن است من بروم
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
You wont catch me going to his house .
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
I have a short trip ahead.
قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
He arrived just as I was about to go .
درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
Can I go earlier today, just as a special exception?
اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
i have nothing
ندارم
iam impatient to go
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
I don't have a fork.
من چنگال ندارم.
i dont meant it
مقصودی ندارم
i have no objection to that
به ان اعتراضی ندارم
i am not a with him
با او اشنایی ندارم
i am not in
حالش را ندارم
Are there any letters for me?
من نامه ای ندارم؟
I am dead broke . I am penniless.
یک غاز هم ندارم
Are there any messages for me?
من پیغامی ندارم؟
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
I don't have a spoon.
من قاشق ندارم.
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea.
من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
i am out of p with it
دیگرحوصله انرا ندارم
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
i do not feel like working
کار کردن ندارم
I have nothing against you .
با شما مخالفتی ندارم
I'm not worth it.
من ارزش اونو ندارم.
I am sore at her. Iam bitter about her.
ازاودل خوشی ندارم
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
i have no work today
امروز کاری ندارم
No offence!
قصد اهانت ندارم!
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
I don't like this.
من این را دوست ندارم.
I have nothing to do with him .
با اوسر وکاری ندارم
I am not in the mood.
حال وحوصله ندارم
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
My pain has gone.
دیگر درد ندارم.
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
i have nothing else
هیچ چیز دیگر ندارم
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
I dislike dull colors .
رنگهای مات را دوست ندارم
I have nothing more to say .
دیگر عرضی نیست ( ندارم )
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I cant take (stand) it any longer.
بیش از این تاب ندارم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
I have nothing to declare.
کالای گمرکی همراه ندارم.
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
i cannot a to buy that
استطاعت خرید انرا ندارم
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
You must be joking (kidding).
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
I'll get there when I get there.
<proverb>
حالا امروز نه فردا
[عجله ای ندارم]
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
I dont mean to intrude .
قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
how much does a vacation cost?
[American E]
[when amount is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
I simply cant concentrate.
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
I dont have one toman let alone a thousand tomans .
هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
another
دیگری
tother
دیگری
t' other
دیگری
third
به دیگری
thirds
به دیگری
others
متفاوت دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
consecutively
یکی پس از دیگری
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
heteronomous
پیروقانون دیگری
other
متفاوت دیگری
at another time
در زمان دیگری
at second hand
از قول دیگری
onother's money
پول دیگری
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
personified
رل دیگری بازی کردن
transports
انتقال از یک مسیر به دیگری
personify
رل دیگری بازی کردن
ratio
نسبت یک عدد به دیگری
ratios
نسبت یک عدد به دیگری
personifying
رل دیگری بازی کردن
impersonating
خودرابجای دیگری جا زدن
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
transplant
درجای دیگری نشاندن
transplanted
درجای دیگری نشاندن
transplanting
درجای دیگری نشاندن
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
transporting
انتقال از یک مسیر به دیگری
copycat
<idiom>
تقلید از شخص دیگری
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
transplants
درجای دیگری نشاندن
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
another
کسی
[چیز]
دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
serially
یکی پس از دیگری یا در سری
converting
تغییر چیزی به دیگری
converts
تغییر چیزی به دیگری
shuffle off
بدوش دیگری گذاردن
one after a
یکی درپی دیگری
to feel for another
برای دیگری متاثرشدن
sequentially
یکی پس از دیگری به ترتیب
convert
تغییر چیزی به دیگری
assumpsit
تقبل دیون دیگری
one country or another
این یا یک کشور دیگری
predecease
قبل از دیگری مردن
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
personifies
رل دیگری بازی کردن
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
detinue
ضبط مال دیگری
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
subtraction
کم کردن یک عدد از دیگری
it is of a different kind
قسم دیگری است
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
predecease
مرگ قبل از دیگری
i had no a
چاره دیگری نداشتم
through the grapevine
<idiom>
از اشخاص دیگری پرسیدن
i had no a
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
alternately
تغییر از یکی به دیگری
another kettle of fish
<idiom>
کاملا متفاوت از دیگری
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
release
اعراض از حق به نفع دیگری
released
اعراض از حق به نفع دیگری
releases
اعراض از حق به نفع دیگری
let a praise thee
بگذارد دیگری تورابستاید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com