English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (11 milliseconds)
English Persian
cicatrize جای زخم باقی گذاردن
Search result with all words
leave باقی گذاردن
leaving باقی گذاردن
trail اثرپا باقی گذاردن
trailed اثرپا باقی گذاردن
trailing اثرپا باقی گذاردن
trails اثرپا باقی گذاردن
jar اثر نامطلوب باقی گذاردن
jarred اثر نامطلوب باقی گذاردن
jars اثر نامطلوب باقی گذاردن
impress باقی گذاردن
impressed باقی گذاردن
impresses باقی گذاردن
impressing باقی گذاردن
to leave behind باقی گذاردن
Other Matches
residue check بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
over- باقی
over باقی
survives باقی بودن
dregs باقی مانده
storing می باقی می ماند
store می باقی می ماند
surplus باقی مانده
surpluses باقی مانده
otherworld عالم باقی
scantling باقی مانده
remnant باقی مانده
remnants باقی مانده
remains باقی مانده
to be in arrear باقی داربودن
to be on the safe side باقی نباشد
debris باقی مانده
behind باقی کار
preserve باقی نگهداشتن
holdovers باقی مانده
preserves باقی نگهداشتن
left over باقی مانده
preserving باقی نگهداشتن
out of <idiom> باقی نمانده
gleanings ریزه باقی
holdover باقی مانده
reopens باقی بودن
reopening باقی بودن
reopened باقی بودن
hold over باقی ماندن
reopen باقی بودن
remainder باقی مانده
conservation force نیروی باقی
survive باقی بودن
aliquant باقی اورنده
organzine ابریشم باقی
extant باقی مانده
survived باقی بودن
surviving باقی بودن
come through باقی ماندن
behinds باقی دار
behinds باقی کار
behind باقی دار
short کوچک باقی دار
shorter کوچک باقی دار
shortest کوچک باقی دار
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
residues قسمت باقی مانده
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
residue قسمت باقی مانده
bide درجایی باقی ماندن
to stay behind باقی ماندن جاماندن
the rest lies with you باقی ان با خودتان است
residual value مقدار باقی مانده
residuary موصی له باقی مانده
memorizing باقی مانده در حافظه
hang over اثر باقی مانده
memorizes باقی مانده در حافظه
memorized باقی مانده در حافظه
memorize باقی مانده در حافظه
memorised باقی مانده در حافظه
memorising باقی مانده در حافظه
odd come short زیادی باقی مانده
memorises باقی مانده در حافظه
nothing was left over چیزی باقی نماند
residve باقی مانده زیادتی
extant نسخهء موجود و باقی
to satnd good بقوت خود باقی بودن
much sugar was left قند زیادی باقی ماند
scrape the bottom of the barrel <idiom> گرفتن چیزی که باقی مانده
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
denominator [bottom of a fraction] باقی مانده کسر [ریاضی]
continue to be valid به قوت خود باقی بودن
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
lie by غیر فعال باقی ماندن
remain in force به قوت خود باقی بودن
for the rest اما در باره باقی مطالب
The would left a mark. جای زخم باقی ماند
to exclude doubt جای تردید باقی نگذاشتن
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
hang over اثر باقی ازهر چیزی
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
it leaves no room for doubt جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
preserving حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
modulus باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
It remained intact. سالم ودست نخورده باقی مانده
sour apple ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
preserves حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
let it remain as it is بگذاری بحال خود باقی باشد
preserve حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
pocket split باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
Between you , me and the gatepost. Between ourselves . میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
mods باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
baby split وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
mod باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
babbitt فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
tandems باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
worcester باقی گذاشتن تمام میله هابجز میلههای 1 و 5 بولینگ
engramme اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
engram اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
candle ends باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
permanently انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
tandem باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
stay behind باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
remedial maintenance باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
Any reform of the insurance law must be left to the future. هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future. هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
He died leaving nothing but debts . فوت کرد وهیچ چیز غیر از قرض باقی نگذاشت
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
fairness شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
salvoes شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvo شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
plene administrative preter دفاعی مبنی بر این که مقداری از مال متوفی هنوز باقی است
strip حذف داده کنترل از پیام دریافتی و باقی گذاشتن اطلاعات مربوطه
hypothecate در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
investing گذاردن
tabled تو گذاردن
invests گذاردن
invested گذاردن
impone گذاردن
to leave out جا گذاردن
to lay it on with a trowel گذاردن
to lay it on thick گذاردن
tables تو گذاردن
tabling تو گذاردن
reposal گذاردن
table تو گذاردن
invest گذاردن
instate گذاردن
skewing کج گذاردن
skews کج گذاردن
setting up گذاردن
skew کج گذاردن
set گذاردن
lay گذاردن
repose گذاردن
lays گذاردن
sets گذاردن
modulo arithmetic بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
switching خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
antibiosis تضاد بین دوموجود زنده کوچک که بیش از یکی از انها در محیط باقی نمیماند
regenerative memory رسانه ذخیره سازی که باید محتوای آن مرتباگ تنظیم شود تا محتوایش باقی بماند
achalasia عدم انبساط عضلات مجاری بدن و باقی ماندن انها در حال انقباض دائم
safety بازی بیلیارد دفاعی که گویها را در جای نامناسبی برای حریف باقی می گذاردضامن تفنگ
imprinted گذاردن زدن
pouches درجیب گذاردن
pouch درجیب گذاردن
put away کنار گذاردن
pt down کنار گذاردن
reposit ودیعه گذاردن
consigning امانت گذاردن
suspending معوق گذاردن
placing at disposal در دسترس گذاردن
suspend معوق گذاردن
thwart بی نتیجه گذاردن
consigned امانت گذاردن
consign امانت گذاردن
imprints گذاردن زدن
imprint گذاردن زدن
checks نشان گذاردن
gage وثیقه گذاردن
pyx درجعبه گذاردن
check نشان گذاردن
checked نشان گذاردن
thwarted بی نتیجه گذاردن
placing در محلی گذاردن
places در محلی گذاردن
embowel در روده گذاردن
leave alone بحال گذاردن
leave alone تنها گذاردن
awards امانت گذاردن
awarding امانت گذاردن
awarded امانت گذاردن
imburse درکیسه گذاردن
interlocate در میان گذاردن
award امانت گذاردن
incase در جعبه گذاردن
interlay در میان گذاردن
strokes سرکش گذاردن
demark نشان گذاردن
contradistinguish فرق گذاردن
place در محلی گذاردن
stroking سرکش گذاردن
novelize بدعت گذاردن
stroked سرکش گذاردن
stroke سرکش گذاردن
bulid بنیان گذاردن
to join in پامیان گذاردن
adopt نام گذاردن
suspends معوق گذاردن
exposes روباز گذاردن
endorse صحه گذاردن
impressing نشان گذاردن
assessing خراج گذاردن بر
assesses خراج گذاردن بر
assessed خراج گذاردن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com