Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
Other Matches
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
concurrence
تلاقی دو نیرو در یک خط عملیات نقطه تلاقی همزمان بودن
shock front
جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
huygen's principle
قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد
collision excitation
تحریک برخوردی
collision ionization
یونش برخوردی
impact printer
چاپگر برخوردی
contact sports
ورزشهای برخوردی
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
frontages
ملوان جبهه جبهه
frontage
ملوان جبهه جبهه
rear echelon
قسمت عقب جبهه عقب جبهه
wire matrix printer
یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
collision
تلاقی
confluence
تلاقی
weaving
تلاقی
conflux
تلاقی
collisions
تلاقی
tangency
تلاقی
confluences
تلاقی
anastomosis
تلاقی
anastomois
تلاقی
crossing points
نقطه تلاقی
incidence matrix
ماتریس تلاقی
point of intersection
نقطه تلاقی
gantlet
تلاقی کردن
interactional points
نقاط تلاقی
intersection point
نقطه تلاقی
vanishing point
نقطه تلاقی
meetings
تلاقی همایش
meeting
تلاقی همایش
crossing point
نقطه تلاقی
commissure
محل تلاقی
reflected
منعکس
baffles
منعکس
baffling
منعکس
baffle
منعکس
baffled
منعکس
countered
باجه تلاقی کردن
groins
محل تلاقی دوطاق
crossing
نقطه تلاقی دوراهی
groin
محل تلاقی دوطاق
counter
باجه تلاقی کردن
outfall
محل تلاقی دوابریز
countering
باجه تلاقی کردن
redezvous
محل تلاقی یکانها
quits
بی حساب تلاقی شده
reflects
منعکس شدن
reflecting
منعکس شدن
reflect
منعکس شدن
resounds
منعکس کردن
ring with
منعکس کردن
reflectors
منعکس کننده
resounded
منعکس کردن
images
منعکس کردن
reflector
منعکس کننده
reactive
منعکس شونده
resound
منعکس کردن
image
منعکس کردن
pitch curves
تلاقی سطوح طرفین دندانه
meeting
تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
meetings
تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
csma/cd
دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
confluences
اتصال یا تلاقی دو نهر همریختنگاه
weaving distance
طول تلاقی مسافت همبری
concourse
محل تلاقی چندخیابان یا جاده
gantlet
: محل تلاقی دو خط راه اهن
confluence
اتصال یا تلاقی دو نهر همریختنگاه
concourses
محل تلاقی چندخیابان یا جاده
reflectional
بازتابنده منعکس سازنده
re echo
دوباره منعکس شدن
reecho
دوبار منعکس شدن
indirect lighting
نور منعکس شده
baffle
صفحه منعکس کننده
reflectively
بطور منعکس شونده
baffled
صفحه منعکس کننده
abat voix
منعکس کننده صدا
reflective
بازتابنده منعکس سازنده
barrel reflector
منعکس کننده لوله
baffling
صفحه منعکس کننده
baffles
صفحه منعکس کننده
crease
محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
creased
محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
creases
محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
creasing
محل تلاقی دیوار اسکواش و کف زمین
relucent
منعکس کننده نور متشعشع
reflected binary code
رمز دودویی منعکس شده
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
mirrored
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirrors
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
balloon reflector
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
periscope
منعکس کننده نور دریچه دید
periscopes
منعکس کننده نور دریچه دید
mirror
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
thermocline
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
catoptric
وابسته به ایینه ونور منعکس شده
telematics
نقطه تلاقی راه دور وپردازش خودکار اطلاعات
buttock lines
نیمرخ تلاقی صفحات قائم باسطح اجسام صلب
front
جبهه
fronting
جبهه
deploys
جبهه
deploying
جبهه
deploy
جبهه
sinciput
جبهه
face
جبهه
front view
جبهه
facade
جبهه
facades
جبهه
fanades
جبهه
flanked
جبهه
flank
جبهه
vaward
جبهه
faces
جبهه
flanking
جبهه
camera lucida
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
passing place
محل پیش بینی شده برای تلاقی در راههای شوسهای
carrier sense
detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
front lines
خط مقدم جبهه
liner
سرباز خط جبهه
out of line
خارج از خط جبهه
liners
سرباز خط جبهه
battle line
خط جبهه ناوها
line replacement
تعویض خط جبهه
popular front
جبهه ملی
frontages
عرض جبهه
frontage
عرض جبهه
split
از جبهه دورافتادن
wave front
جبهه موج
warmfront
جبهه گرم
tympanum
جبهه کلیسا
tympanon
جبهه کلیسا
superficies
نما جبهه
lines
جبهه جنگ
front
جبهه هوا
fronting
جبهه هوا
line
جبهه جنگ
tympan
جبهه کلیسا
penetration
نفوذ در جبهه
water front
جبهه رطوبتی
camera lucida
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
junction well
چاهها یا گودالهایی که درمحل تلاقی تغییر شیب زهکشهای زیرزمینی ایجادمیگردند
fronting
منادی جبهه جنگ
pocket
پیش رفتگی خط جبهه
wave front
جبهه امواج رادیویی
cold fronts
جبهه هوای سرد
front lines
خطوط جلو جبهه
front
منادی جبهه جنگ
cold front
جبهه هوای سرد
in other sectors
در قسمتهای دیگر جبهه
linesmen
سربازخط جبهه خط بان
linesman
سربازخط جبهه خط بان
warm front
جبهه هوای گرم
popular front
جبهه خلق ملی
frontogenesis
ایجاد جبهه واحد
warm fronts
جبهه هوای گرم
pockets
پیش رفتگی خط جبهه
lateral control
کنترل در عرض جبهه
relief hole
سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
split end
گیرنده توپ در انتهای خط جبهه
strongside
مربوط به جبهه قوی زمین
limited objective
هدف نزدیک به جبهه دشمن
prevent defence
جبهه دفاعی با استفاده از نفراضافی
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
abat-voix
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
orthograph
تصویر جبهه ساختمان با خط ها و گوشههای راست
lateral
افقی راهرو زیرزمینی موازی جبهه
split t
نوعی طرح تهاجمی شبیه به جبهه تی
frontolysis
زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی
extended defense
پدافند در جبهه عریض به طور منطقهای
backgrounds
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
background
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
stationary front
جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد
d , top concept
تدابیر مخصوص رساندن اماداز کارخانه یا سکو تا خط جبهه
rimrock
صخره پیش امده فلات بشکل جبهه عمودی
guerrillas
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
strong side
سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی
guerillas
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
delineascope
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
barren
<adj.>
بی حاصل
adnate
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
outgrwth
حاصل
nonproductive
بی حاصل
fruitage
حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
perquisites
حاصل
unutilized
بی حاصل
yield
حاصل
payoffs
حاصل
resume
حاصل
resumed
حاصل
resumes
حاصل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com