English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 80 (5 milliseconds)
English Persian
leading جداکردن سطرها
Other Matches
line spacing فاصله سطرها
interline در میان سطرها نوشتن
card روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
cards روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند
unzipped جداکردن
unzipping جداکردن
unzips جداکردن
disassociate جداکردن
disassociated جداکردن
unzip جداکردن
dismembers جداکردن
touse جداکردن
dismembering جداکردن
dismembered جداکردن
dismember جداکردن
dissociating جداکردن
disassociates جداکردن
disassociating جداکردن
to pull to pieces از هم جداکردن
to break apart جداکردن
sunder جداکردن
lixiviate جداکردن
exsind جداکردن
exscind جداکردن
dissevere جداکردن
dissever جداکردن
dispart جداکردن
disject جداکردن
analyze جداکردن
dissociates جداکردن
dissociate جداکردن
disuniting جداکردن
part جداکردن
chop جداکردن
isolate جداکردن
isolates جداکردن
isolating جداکردن
disunite جداکردن
disunited جداکردن
to break off جداکردن
disunites جداکردن
chopped جداکردن
ravel از هم جداکردن الیاف
excide مجزاکردن جداکردن
excerpt برگزیدن و جداکردن
to hew asunder ازهم جداکردن
excerpts برگزیدن و جداکردن
unpick کندن - جداکردن
to unravel woven [knitted] fabric از هم جداکردن [الیاف]
declass جداکردن از طبقه
analyse موشکافی کردن جداکردن
abstracting جداکردن تجزیه کردن
analysed موشکافی کردن جداکردن
abstracts جداکردن تجزیه کردن
analysing موشکافی کردن جداکردن
analyzed موشکافی کردن جداکردن
analyzes موشکافی کردن جداکردن
to draw out بیرون کشیدن جداکردن
analyzing موشکافی کردن جداکردن
analyses موشکافی کردن جداکردن
divide پخش کردن جداکردن
divides پخش کردن جداکردن
abstract جداکردن تجزیه کردن
separate the good ones from the bad ones. خوبها رااز بدها جداکردن
ravel شانه مخصوص جداکردن تارهای نخ
enisle بصورت جزیره دراوردن جداکردن
divides بریدن یا جداکردن به چند قیمت
divide بریدن یا جداکردن به چند قیمت
detach جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
detaches جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
detaching جداکردن جدا کردن از یکان اصلی
disassemble پیاده کردن موتور اتومبیل جداکردن
benday جداکردن دومنطقه بوسیله ایجادشیار بین انها
breaks جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
burster ماشینی که برای جداکردن انبوهی زا صفحات کاغذ به کار می رود
marlinespike وسیله نوک تیزی برای جداکردن رشتههای طناب قایق
osteotomy برش استخوان و جداکردن و خارج کردن قسمتی از استخوان
vortex separation جداکردن ذرات مختلف از یک سیال توسط نیروهای گریز ازمرکزی مختلف در حرکت حلقوی یا گردابی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com