Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (2 milliseconds)
English
Persian
anticum
جرز جلوی معبد
Other Matches
meeting house
معبد
temple
معبد
fane
معبد
shrines
معبد
temples
معبد
shrine
معبد
sacrarium
معبد
torii
مدخل معبد
jion
صدای معبد
camarin
معبد در کلیسا
torii
طاق مدخل معبد
flamen
کاهن معبد یکی ازخدایان
delphian
ساکن معبد دلف یونان
delphic
ساکن معبد دلف یونان
pantheon
معبد تمام خدایان و ادیان مختلف
parthenon
پارتنون معبد خدای اتنا در اتن
pantheons
معبد تمام خدایان و ادیان مختلف
inshrine
در حکم مزاریا معبد بودن برای
burnt offering
حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
burnt offerings
حیوان یا خوراکی که در معبد سوزانده میشد
frontward
جلوی
feont
جلوی
former
جلوی
fore
جلوی درجلو
forward
جلوی گستاخ
forwarded
جلوی گستاخ
before my very eyes
جلوی چشمهایم
in the way
جلوی راه
fore
جلوی قایق
sincipital
واقع در جلوی سر
prior
پیشین جلوی
at the fore
در جلوی کشتی
nose spray
بسکهای جلوی گلوله
wind screen
شیشه جلوی اتومبیل
prowords
کلمات جلوی جملات
I walked past the shop ( store ) .
از جلوی فروشگاه گذشتم
front mud guard
گلگیر جلوی اتومبیل
front wing
گلگیر جلوی اتومبیل
forward echelon
رده جلوی نبرد
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
forward area
منطقه جلوی رزم
googol
عدد یک با صد صفر در جلوی ان
foresheets
فضای جلوی قایق
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
head sail
بادبان جلوی دکل
to get in the way
جلوی راه را گرفتن
under one's nose
<adv.>
جلوی چشم کسی
camber
انحنای جلوی اسکی
bow
قسمت جلوی قایق
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
windshield
شیشه جلوی اتومبیل
decked
سکوی جلوی تانک
windshields
شیشه جلوی اتومبیل
cambers
انحنای جلوی اسکی
bowling crease
خط موازی جلوی پایه ها
bowed
قسمت جلوی قایق
afterleech
بادبان جلوی قایق
bowing
قسمت جلوی قایق
ackermanaxle
محور جلوی اتومبیل
bows
قسمت جلوی قایق
deck
سکوی جلوی تانک
decks
سکوی جلوی تانک
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
To keep prices down.
جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
to nip something in the bud
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
to block
[hold up]
(the) traffic
جلوی رفت و آمد را گرفتن
nip in the bud
<idiom>
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
metopon
قسمت جلوی زائده جلومغز
foreshores
لبه جلوی ساحل دریا
front wheel suspension
اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
forwards
سه بازیگر جلوی تور والیبال
forward bow spring
فنر جلوی سینه کشتی
jibs
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbing
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbed
بادبان سه گوشه جلوی دکل
foreshore
لبه جلوی ساحل دریا
forebody
بدنه قسمت جلوی ناو
foresail
بادبان سه گوش در جلوی دکل
jib
بادبان سه گوشه جلوی دکل
anti dazzle vizor
سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
foreland
زمین جلوی موضع دماغه سنگر
to block
[to block up]
[to clog]
[to clog up]
something
جلوی جریان
[ریزش]
چیزی را گرفتن
to get in somebody's way
جلوی راه کسی
[چیزی]
را گرفتن
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
Drop me by the phone booth.
مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
washes
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
fore and aft
واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
panel
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
panels
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
There is nothing to prevent me.
هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
tacked
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacks
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tack
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
to bolt somebody out
[با قفل کردن]
جلوی راه کسی را گرفتن
It is never too late to mend.
هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
tacking
گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
mizzen staysail
بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
You are going to gain weight. if you let yourself go.
اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
You are roasting yourself in front of the fire .
خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
leading point
نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
He parked the car right in front of the garage.
درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
Drop me off in front of the train station!
من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
fore check
جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
center of gravity envelope
تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
ante-choir
[فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
to swat the ball away
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
zero stage
طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
muzzle boresight
حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
to let rip
حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن
[اصطلاح روزمره]
balanced control surfaces
سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
nose gear
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
antistatic mat
پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
moustaches
سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
redout
قرمز شدن یا سرخ شدن میدان دید یا جلوی چشم انسان
observers
نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
observer
نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
wave kick
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover.
اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
an irrepressible person
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
passout
پاس از پشت دروازه به یاردر جلوی دروازه
arrest
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com