Dictiornary-Farsi | جزئی از جمله | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
clause	جزئی از جمله
clauses	جزئی از جمله


Other Matches

topic sentence	جمله سرسطر جمله عنوان
retail bin	انبار اقلام جزئی یا اماد جزئی
combat resolution	تعیین جزئی ترین رده رزمی جزئی ترین رده شرکت کننده در رزم
sentence	جمله
among the rest	از ان جمله
amongst	از جمله
term	جمله
termed	جمله
including <prep.>	از جمله
mongst	از جمله
inclusive of <prep.>	از جمله
outright	جمله
outrightly	جمله
terming	جمله
sentence	جمله
sentences	جمله
sentencing	جمله
comprising <prep.>	از جمله
statement label	برچسب جمله
middling	جمله مشترک
verbiage [American English]	جمله بندی
diction	جمله بندی
wording	جمله بندی
definiens	جمله تعریفی
one word sentence	جمله تک واژهای
error term	جمله خطا
executable statement	جمله اجرایی
stochastic term	جمله تصادفی
final term	جمله نهایی
sentence fragment	جمله جزء
residual term	جمله باقیمانده
residual term	جمله پسماند
declaration statement	جمله تعریفی
control statement	جمله کنترلی
compound statement	جمله مرکب
word choice	جمله بندی
choice of words	جمله بندی
proviso	جمله شرطی
provisos	جمله شرطی
sentence adverb	قید جمله ای
wordage	جمله بندی
an involed sentence	جمله پیچدار
assignment statement	جمله جایگزینی
loose sentence	جمله بیربط
terming	جمله عبارت
term	جمله عبارت
double talk	جمله دو پهلو
term	جمله [ریاضی]
mathematical term	جمله [ریاضی]
totaling	جمله سرجمع
totalling	جمله سرجمع
totals	جمله سرجمع
parenthesis	جمله معترضه
period	جمله کامل
term	جمله طیفی
termed	جمله عبارت
terming	جمله طیفی
totaled	جمله سرجمع
totalled	جمله سرجمع
total	جمله سرجمع
periods	جمله کامل
termed	جمله طیفی
periods	نقطه پایان جمله
sentence completion test	ازمون تکمیل جمله
full point	نقطه پایان جمله
parse	جمله راتجزیه کردن
parsed	جمله راتجزیه کردن
parses	جمله راتجزیه کردن
subroutine reentry	ورود جمله به زیرروال
punch-lines	جمله اساسی واصلی
term symbol	نشانه جمله طیفی
punch-line	جمله اساسی واصلی
punch line	جمله اساسی واصلی
job control statement	جمله کنترل برنامه
nonexecutable statement	جمله غیر اجرایی
colloquialism	جمله مرسوم درگفتگو
monomial	دارای فقط یک جمله
reporter	جمله ساز نویسنده ناصادق
impresa	نشانه جمله شعاری
job control statement	جمله کنترل کار
period	نقطه پایان جمله
colloquialisms	جمله مرسوم درگفتگو
restrictive	جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
armless <adj.>	بی بازو [در آخر جمله می آید]
saw	لغت یا جمله ضرب المثل
saws	لغت یا جمله ضرب المثل
predicatively	بطور غیرمستقیم در خبر جمله
sign of aggregation	علائم مخصوص جمله جبری
the difference between the consecutive terms	اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی]
sawing	لغت یا جمله ضرب المثل
phraseologist	جمله ساز نویسنده ناصادق
sawed	لغت یا جمله ضرب المثل
two limbed	دو جزئی
remotest	جزئی
paultry	جزئی
duple	دو جزئی
adaphorous	جزئی
triparite	سه جزئی
picayubnish	جزئی
hexamerous	شش جزئی
snatchy	جزئی
sexpartite	شش جزئی
inappreciable	جزئی
piddling	جزئی
ternal	سه جزئی
remote	جزئی
remoter	جزئی کم
corpuscular	جزئی
remoter	جزئی
remotest	جزئی کم
picayune	جزئی
remote	جزئی کم
haxamerous	شش جزئی
retail	جزئی
rushing	جزئی
rushed	جزئی
peppercorn	جزئی
rush	جزئی
nominal	جزئی
portions	جزئی
parcels	جزئی از یک کل
parcel	جزئی از یک کل
fiddling	جزئی
trifling	جزئی
imperceptible	جزئی
snatch	جزئی
snatched	جزئی
snatches	جزئی
snatching	جزئی
minute	جزئی
small	جزئی کم
peppercorns	جزئی
smaller	جزئی کم
indifferent	جزئی
potties	جزئی
potty	جزئی
petty	جزئی
peddling	جزئی
A part of the whole .	جزئی از کل
inconsiderable	جزئی
negligible	جزئی
partial	جزئی
paltry	جزئی
portion	جزئی
smallest	جزئی کم
How can I make such pilot	چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
to pad a sentence	جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
cat-and-dog <adj.> <idiom>	پر جنگ و جدال [در آخر جمله می آید]
vinculum	خط ترازی که بالای چند جمله می کشند
The sentence doesnt convey the meaning.	این جمله معنی رانمی رساند
word order	ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
parsed	اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses	اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parse	اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
partial function	تابع جزئی
retail bin	انبار جزئی
partial fraction	کسر جزئی
partial eqilibrium	تعادل جزئی
partial correlation	همبستگی جزئی
parial derivative	مشتق جزئی
partial correctness	صحت جزئی
partial competition	رقابت جزئی
opuscule	اثر جزئی
wholly or in part	جزئی یا کلی
partial adjustment	تعدیل جزئی
partial adjustment	تطابق جزئی
partial loss	زیان جزئی
partial order	ترتیب جزئی
septempartite	هفت جزئی
quinquepartite	پنج جزئی
tertramerous	چهار جزئی
retail dealer	جزئی فروش
drop in the bucket <idiom>	مقداری جزئی
trivialism	چیز جزئی
particular average	خسارت جزئی
particular average	خسارات جزئی
partial pressure	فشار جزئی
pettily	بطور جزئی
partial plan	برنامه جزئی
a minor incident	یک حادثه جزئی
nugae	نکات جزئی
incidental	جزئی ضمنی
fractional damage	خسارت جزئی
skirmish	جنگ جزئی
fractionary	جزئی خرد
glim	درک جزئی
gewgaw	چیز جزئی
heptamerous	هفت جزئی
incidentals	رویداهای جزئی
incomplete breakdown	شکست جزئی
insignificantly	بطور جزئی
partial	مغرض جزئی
skirmishes	جنگ جزئی
flesh wound	زخم جزئی
retail	جزئی فروشی
fractionally	بطور جزئی
nuances	فرق جزئی
nuance	فرق جزئی
shading	اختلاف جزئی
dodecamerous	دوازده جزئی