Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (40 milliseconds)
English
Persian
arrest
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
Search result with all words
obstruction
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstructions
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
hinder
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinders
ممانعت کردن جلوگیری کردن
Other Matches
preventive
عامل ممانعت جلوگیری کننده
forfend
ممانعت کردن
impeded
ممانعت کردن
impede
ممانعت کردن
impedes
ممانعت کردن
check
ممانعت کردن
checked
ممانعت کردن
checks
ممانعت کردن
liberalises
رفع ممانعت کردن
liberalize
رفع ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
stall
ماندن ممانعت کردن
liberalized
رفع ممانعت کردن
liberalizing
رفع ممانعت کردن
liberalised
رفع ممانعت کردن
liberalising
رفع ممانعت کردن
liberalizes
رفع ممانعت کردن
blocking and chocking
ممانعت و راه بندی کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
realistic deterrence
میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
restraints
ممانعت
restraint
ممانعت
block age
ممانعت
interdict
ممانعت
exclusion
ممانعت
withholds
ممانعت
withholding
ممانعت
withhold
ممانعت
obstructions
ممانعت
obstruction
ممانعت
interdiction
ممانعت
prevention
ممانعت
forbiddance
ممانعت
debarment
ممانعت
molestation
ممانعت
withheld
ممانعت
turn a deaf ear to
<idiom>
ممانعت از شنیدن
interference
ممانعت غیرمجاز
denial measures
اصول ممانعت
preventer
ممانعت کننده
prohibition
تحریم ممانعت
annoyance
ممانعت ازردگی
hanging prevention
ممانعت از تعلیق
steric hindrance
ممانعت فضایی
trade barrier
ممانعت تجاری
liberalizer
رافع ممانعت
blockages
ممانعت دریایی
blockage
ممانعت دریایی
area interdiction
ممانعت منطقهای
area interdiction
ممانعت در منطقه
write inhibit ring
حلقه ممانعت از نوشتن
rein
ممانعت لجام زدن
hindered rotation
چرخش ممانعت شده
denials
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forclosure
سلب حق اقامه دعوی ممانعت
denial measures
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
stramline flow
جریان موازی یابی ممانعت
mutual exclusion
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
blank
ممانعت از امتیاز گیری حریف
blankest
ممانعت از امتیاز گیری حریف
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
surviving
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survives
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
survived
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
survive
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
clearing block
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
stickers
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
terrain avoidance
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
sticker
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
back pressure valve
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
censeur
ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
interlock
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocking
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
prevention of stripping
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
contact burst preclusion
ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
counterflak
اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی
detention of pay
ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق
air interdiction
عملیات ممانعتی هوایی ممانعت هوایی
obstructions
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstruction
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
trapping
اختلاف در امواج رادار ممانعت از پخش امواج رادار
to keep in
توقیف کردن جلوگیری کردن
inhibits
جلوگیری کردن
bridled
جلوگیری کردن از
bridle
جلوگیری کردن از
rebuff
جلوگیری کردن
rebuffed
جلوگیری کردن
rebuffing
جلوگیری کردن
pull up
جلوگیری کردن
rebuffs
جلوگیری کردن
prevents
جلوگیری کردن
keep
جلوگیری کردن
keeps
جلوگیری کردن
restrain
جلوگیری کردن از
preventing
جلوگیری کردن از
bridles
جلوگیری کردن از
arrest
جلوگیری کردن
rule out
جلوگیری کردن
holds
جلوگیری کردن
hinder
جلوگیری کردن
inhibit
جلوگیری کردن
to keep back
جلوگیری کردن از
hindered
جلوگیری کردن
hindering
جلوگیری کردن
to provide against
جلوگیری کردن
hinders
جلوگیری کردن
arrests
جلوگیری کردن
arrested
جلوگیری کردن
bridling
جلوگیری کردن از
preventing
جلوگیری کردن
restraining
جلوگیری کردن از
prevented
جلوگیری کردن از
prohibiting
جلوگیری کردن
hold in
جلوگیری کردن
prohibit
جلوگیری کردن
check
جلوگیری کردن از
checked
جلوگیری کردن از
prohibits
جلوگیری کردن
checks
جلوگیری کردن از
prevents
جلوگیری کردن از
prevent
جلوگیری کردن از
prevent
جلوگیری کردن
prevented
جلوگیری کردن
hold
جلوگیری کردن
restrains
جلوگیری کردن از
nails
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
repel
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repels
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
inhibit
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
inhibits
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
repelled
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelling
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
to resist heat
از نفوذگرما جلوگیری کردن
nailed
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
snubbing
جلوگیری سرزنش کردن
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
snubs
جلوگیری سرزنش کردن
in order to prevent
برای جلوگیری کردن
to avert bankruptcy
از ورشکستگی جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy
از ورشکستگی جلوگیری کردن
snubbed
جلوگیری سرزنش کردن
nail
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
snub
جلوگیری سرزنش کردن
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
get by
ازشکست و یاحادثه جلوگیری کردن
to shut in
تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
justifies
دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
justifying
دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
infibulation
چفت کردن الت تناسلی برای جلوگیری از جماع
justify
دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
spill wind
سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
to take action to prevent
[stop]
such practices
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
bozo bit
بیت صفت که از کپی گرفتن یا حدف کردن یک فایل جلوگیری میکند
reventment
روکش کردن سطح زمین به منظور جلوگیری از فرسایش ناشی از باد و باران
exchange control
جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
bacteriolysis
مواد شیمایی جهت جلوگیری از رشد باکتری خصوصا برای انبار کردن فرش بیش از سه ما ه
control lock
وسیلهای برای قفل کردن سطوح فرامین و جلوگیری ازحرکت انها وقتیکه هواپیمامتوقف است
maintenance
جلوگیری ازاستهلاک یا کند کردن استهلاک ماشینها و وسایل صنعتی ازطریق اعمال طرق فنی
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
semaphore
مشخصات دو کار و تصدیق مناسب برای جلوگیری از قفل کردن یا سایر مشکلات وقتی که هر دو نیاز به وسیله جانبی یا تابعی دارند
redundancies
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancy
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
failed
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
suspension
تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspensions
تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
power down
خاموش کردن یک کامپیوتر یادستگاه جانبی اقداماتی که به هنگام خرابی برق یا قطع عملیات ممکن است توسط کامپیوتر برای حفافت حالت پردازنده و جلوگیری ازخرابی ان یا دستگاههای جانبی متصل به ان به اجرادراید
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com