Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
Other Matches
It took place under my very eyes.
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
unknown quantity
مقدارمجهول یانامعلوم کسیکه کردارش رانتوان پیش بینی کر د
eclipsing
گرفت
eclipse
گرفت
eclipsed
گرفت
eclipses
گرفت
dynamic dump
رو گرفت پویا
eclipe of the moon
ماه گرفت
solar eclipse
گرفت خورشید
lunar eclipse
گرفت ماه
tethanus
گرفت عضلانی
the wind rises
بادوزیدن گرفت
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
dump
رو گرفت روبرداری کردن
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
the doctor bled me
دکتراز من خون گرفت
originals
که از آن می توان کپی گرفت
He was run over by a car.
اتوموبیل اورازیر گرفت
original
که از آن می توان کپی گرفت
he went his way
راه خودراپیش گرفت
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
It was engraved on my mind .
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
She had a heart attack .
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
A surge of anger rushed over me .
سرا پایم را فرا گرفت
he talked himself hoarse
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
She mistook me for somebody else .
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
He was granted a grade promotion.
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
Where can I contact Mr …. ?
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
She was transported with joy .
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled.
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
melchizedek
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
tantalus
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
frontward
جلوی
feont
جلوی
former
جلوی
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
air brush
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
in the way
جلوی راه
before my very eyes
جلوی چشمهایم
forward
جلوی گستاخ
sincipital
واقع در جلوی سر
forwarded
جلوی گستاخ
fore
جلوی قایق
fore
جلوی درجلو
prior
پیشین جلوی
at the fore
در جلوی کشتی
wind screen
شیشه جلوی اتومبیل
ackermanaxle
محور جلوی اتومبیل
head sail
بادبان جلوی دکل
nose spray
بسکهای جلوی گلوله
afterleech
بادبان جلوی قایق
forward echelon
رده جلوی نبرد
bowling crease
خط موازی جلوی پایه ها
googol
عدد یک با صد صفر در جلوی ان
forward area
منطقه جلوی رزم
front mud guard
گلگیر جلوی اتومبیل
front wing
گلگیر جلوی اتومبیل
I walked past the shop ( store ) .
از جلوی فروشگاه گذشتم
foresheets
فضای جلوی قایق
prowords
کلمات جلوی جملات
under one's nose
<adv.>
جلوی چشم کسی
to get in the way
جلوی راه را گرفتن
windshield
شیشه جلوی اتومبیل
cambers
انحنای جلوی اسکی
camber
انحنای جلوی اسکی
anticum
جرز جلوی معبد
windshields
شیشه جلوی اتومبیل
decks
سکوی جلوی تانک
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
bow
قسمت جلوی قایق
bowed
قسمت جلوی قایق
bowing
قسمت جلوی قایق
bows
قسمت جلوی قایق
deck
سکوی جلوی تانک
decked
سکوی جلوی تانک
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
happening
اتفاق
togtherness
اتفاق
accident
اتفاق
accidents
اتفاق
happenings
اتفاق
togetherness
اتفاق
fluke
اتفاق
accidentalness
اتفاق
coincidences
اتفاق
hap
اتفاق
joinder
اتفاق
lague
اتفاق
fortuity
اتفاق
occurence
اتفاق
occurrence
اتفاق
occurrences
اتفاق
league
اتفاق
federal
اتفاق
unity
اتفاق
accidentalism
اتفاق
accidence
اتفاق
chanced
اتفاق
events
اتفاق
event
اتفاق
chancing
اتفاق
coincidence
اتفاق
chances
اتفاق
confederacies
اتفاق
confederacy
اتفاق
confederation
اتفاق
flukes
اتفاق
case
اتفاق
cases
اتفاق
leagues
اتفاق
chance
اتفاق
confederations
اتفاق
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
nip in the bud
<idiom>
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
front wheel suspension
اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
To keep prices down.
جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
metopon
قسمت جلوی زائده جلومغز
to nip something in the bud
از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
to block
[hold up]
(the) traffic
جلوی رفت و آمد را گرفتن
forebody
بدنه قسمت جلوی ناو
jib
بادبان سه گوشه جلوی دکل
foreshore
لبه جلوی ساحل دریا
forwards
سه بازیگر جلوی تور والیبال
jibbed
بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbing
بادبان سه گوشه جلوی دکل
foresail
بادبان سه گوش در جلوی دکل
foreshores
لبه جلوی ساحل دریا
jibs
بادبان سه گوشه جلوی دکل
forward bow spring
فنر جلوی سینه کشتی
panels
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
wash
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washes
حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
There is nothing to prevent me.
هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
to block
[to block up]
[to clog]
[to clog up]
something
جلوی جریان
[ریزش]
چیزی را گرفتن
to get in somebody's way
جلوی راه کسی
[چیزی]
را گرفتن
panel
قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
anti dazzle vizor
سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
Drop me by the phone booth.
مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
foreland
زمین جلوی موضع دماغه سنگر
fore and aft
واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father.
جلوی پدرش سیگار نمی کشد
befall
اتفاق افتادن
unison
اتحاد اتفاق
occurs
اتفاق افتادن
occurring
اتفاق افتادن
occurred
اتفاق افتادن
occur
اتفاق افتادن
befalling
اتفاق افتادن
acts of God
اتفاق قهری
befalls
اتفاق افتادن
befallen
اتفاق افتادن
befell
اتفاق افتادن
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
chance
اتفاق افتادن
chanced
اتفاق افتادن
chances
اتفاق افتادن
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
chancing
اتفاق افتادن
act of God
اتفاق قهری
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
unanimity
اتفاق اراء
unanimously
به اتفاق اراء
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
to play itself out
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
اتفاق افتادن
tide
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
Accidentally . By chance.
بر حسب اتفاق
renewal of the convention
تجدید اتفاق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com