English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Other Matches
polynomial function تابع چند جملهای
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
restoration احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
input function تابع اولیه
integral تابع اولیه
integrable قابل اخذ تابع اولیه
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
auto سیستم کامپیوتری که یک تابع راه انداز را پس ازشروع مقداردهی اولیه میکند
autos سیستم کامپیوتری که یک تابع راه انداز را پس ازشروع مقداردهی اولیه میکند
idealism روش فکری کسانی که معتقدندسیاست باید تابع ایده الهای انسانی باشد
nests 1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
nest 1-درج تابع در یک برنامه یا تابع اصلی دیگر. 2-استفاده از تابع که بازگشتی خود را صدا میکند
classes در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
class در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classed در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
classing در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
Ideal City [شهر موجود در نمونه اولیه و نقشه اولیه]
in a lump sum جملهای
in bulk جملهای
binomial دو جملهای
sentential جملهای
basic communication گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
binomial distribution توزیع دو جملهای
multinomial چند جملهای
binomial expansion بسط دو جملهای
sentential form صورت جملهای
polynomial چند جملهای
binomial theorem قضیه دو جملهای
polynominal چند جملهای
binomial coefficient ضریب دو جملهای
polynomial code رمز چند جملهای
equivalence 1-تابع And 2-تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی مثل هم باشند
stubs تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
stubbing تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
stubbed تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
libraries تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
stub تابع برنامه کوتاه که حاوی توضیحاتی برای شرح کد اجرایی است که در تابع درج خواهد شد
library تابع نرم افزاری که کاربری می توند وارد برنامه اش شود تا تابع ای بی درد سر را ایجاد کند
basic data دادههای اولیه عناصر اولیه
sentence fragment جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
loose sentence جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
epanastrophe شروع جملهای باهمان کلمه که دراخرجمله پیش بوده است
basic issue list اقلام مندرج در فهرست توزیع اولیه اقلام بار مبنای اولیه اقلام شارژ انبار
anagram مقلوب تشکیل لغت یا جملهای ازدرهم ریختن کلمات یالغات جملهء دیگر
anagrams مقلوب تشکیل لغت یا جملهای ازدرهم ریختن کلمات یالغات جملهء دیگر
dogmatic marxism مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند
eclipsing گرفت
eclipse گرفت
eclipses گرفت
eclipsed گرفت
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
solar eclipse گرفت خورشید
the wind rises بادوزیدن گرفت
lunar eclipse گرفت ماه
eclipe of the moon ماه گرفت
tethanus گرفت عضلانی
dynamic dump رو گرفت پویا
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
he went his way راه خودراپیش گرفت
He was run over by a car. اتوموبیل اورازیر گرفت
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
original که از آن می توان کپی گرفت
originals که از آن می توان کپی گرفت
dump رو گرفت روبرداری کردن
A surge of anger rushed over me . سرا پایم را فرا گرفت
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
he talked himself hoarse انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
She had a heart attack . قلبش گرفت ( حمله قلبی )
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
Where can I contact Mr …. ? کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
This idea took root in my mind. این نظریه درفکرم ریشه گرفت
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
She mistook me for somebody else . مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
He was granted a grade promotion. یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
air brush برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
re entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
re-entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
earliest اولیه
early اولیه
preliminaries اولیه
fundamental اولیه
initialed اولیه
initial اولیه
dispersion اولیه
primary اولیه
elementary اولیه
initials اولیه
rudimentary اولیه
initialling اولیه
primeval اولیه
preliminary اولیه
initialled اولیه
initialing اولیه
primitive اولیه
first generation اولیه
primal اولیه
basics اولیه
raw اولیه
basic اولیه
input admittance ادمیتانس اولیه
basic data اطلاعات اولیه
archetypes نمونه اولیه
archetype نمونه اولیه
prime نخستین اولیه
originals نسخه اولیه
primed نخستین اولیه
basic requisition number درخواست اولیه
basic size اندازه اولیه
basic speed سرعت اولیه
basic branch رسته اولیه
original نسخه اولیه
proto galaxy کهکشان اولیه
initial point نقطه اولیه
primary emission صدور اولیه
base loading بار اولیه
roughed slab برامن اولیه
embryonic نارس اولیه
initial speed سرعت اولیه
frame agreement توافق اولیه
cogging train مسیر اولیه
prototypes نمونه اولیه
prototype نمونه اولیه
basic agreement توافق اولیه
primitive انسان اولیه
scheme طرح اولیه
input attenuation میرائی اولیه
primogenitors اجداد اولیه
priority processing پردازش اولیه
master agreement توافق اولیه
input speed سرعت اولیه
basic standard استاندارد اولیه
primes نخستین اولیه
layout طرح اولیه
layouts طرح اولیه
drawing key طرح اولیه
outline agreement توافق اولیه
breaking down train راه اولیه
skeleton agreement توافق اولیه
primary inputs دادههای اولیه
primary inputs نهادههای اولیه
initial condition شرط اولیه
initial condition شرایط اولیه
opening capital سرمایه اولیه
initial capital سرمایه اولیه
rudiment اولیه ابتدایی
initial acceleration شتاب اولیه
self aid کمکهای اولیه
initial reserves ذخایر اولیه
initial strength استحکام اولیه
raw materials مواد اولیه
primary electron الکترون اولیه
initial cost هزینه اولیه
initial mass جرم اولیه
initial level سطح اولیه
primary cognizance شناختهای اولیه
primary center مرکز اولیه
primary body جسم اولیه
prereduction کاهش اولیه
preliminiary work کار اولیه
radix سرچشمه اولیه
raw data دادههای اولیه
raw products محصولات اولیه
raw statistics امارهای اولیه
base rate ارزش اولیه
base rates ارزش اولیه
stuff ماده اولیه
first aid کمکهای اولیه
Aborigine ساکن اولیه
proto planets سیارههای اولیه
historical costs هزینه اولیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com