Total search result: 203 (23 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
parse |
جمله راتجزیه کردن |
parsed |
جمله راتجزیه کردن |
parses |
جمله راتجزیه کردن |
|
|
Other Matches |
|
topic sentence |
جمله سرسطر جمله عنوان |
parse |
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن |
parses |
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن |
to pad a sentence |
جمله را با واژههای زیادی دراز کردن |
parsed |
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن |
sentence |
جمله |
terming |
جمله |
sentencing |
جمله |
comprising <prep.> |
از جمله |
including <prep.> |
از جمله |
inclusive of <prep.> |
از جمله |
among the rest |
از ان جمله |
mongst |
از جمله |
outright |
جمله |
amongst |
از جمله |
outrightly |
جمله |
sentence |
جمله |
term |
جمله |
sentences |
جمله |
termed |
جمله |
sentence fragment |
جمله جزء |
mathematical term |
جمله [ریاضی] |
term |
جمله [ریاضی] |
compound statement |
جمله مرکب |
loose sentence |
جمله بیربط |
statement label |
برچسب جمله |
totals |
جمله سرجمع |
totalling |
جمله سرجمع |
totalled |
جمله سرجمع |
totaling |
جمله سرجمع |
totaled |
جمله سرجمع |
termed |
جمله طیفی |
an involed sentence |
جمله پیچدار |
termed |
جمله عبارت |
terming |
جمله طیفی |
term |
جمله طیفی |
proviso |
جمله شرطی |
term |
جمله عبارت |
residual term |
جمله پسماند |
double talk |
جمله دو پهلو |
definiens |
جمله تعریفی |
control statement |
جمله کنترلی |
declaration statement |
جمله تعریفی |
terming |
جمله عبارت |
residual term |
جمله باقیمانده |
middling |
جمله مشترک |
provisos |
جمله شرطی |
assignment statement |
جمله جایگزینی |
total |
جمله سرجمع |
sentence adverb |
قید جمله ای |
stochastic term |
جمله تصادفی |
executable statement |
جمله اجرایی |
wording |
جمله بندی |
final term |
جمله نهایی |
error term |
جمله خطا |
one word sentence |
جمله تک واژهای |
periods |
جمله کامل |
parenthesis |
جمله معترضه |
verbiage [American English] |
جمله بندی |
diction |
جمله بندی |
word choice |
جمله بندی |
clause |
جزئی از جمله |
period |
جمله کامل |
choice of words |
جمله بندی |
clauses |
جزئی از جمله |
wordage |
جمله بندی |
job control statement |
جمله کنترل برنامه |
job control statement |
جمله کنترل کار |
monomial |
دارای فقط یک جمله |
subroutine reentry |
ورود جمله به زیرروال |
sentence completion test |
ازمون تکمیل جمله |
period |
نقطه پایان جمله |
periods |
نقطه پایان جمله |
impresa |
نشانه جمله شعاری |
colloquialisms |
جمله مرسوم درگفتگو |
punch line |
جمله اساسی واصلی |
punch-line |
جمله اساسی واصلی |
full point |
نقطه پایان جمله |
punch-lines |
جمله اساسی واصلی |
term symbol |
نشانه جمله طیفی |
nonexecutable statement |
جمله غیر اجرایی |
reporter |
جمله ساز نویسنده ناصادق |
colloquialism |
جمله مرسوم درگفتگو |
phraseologist |
جمله ساز نویسنده ناصادق |
predicatively |
بطور غیرمستقیم در خبر جمله |
sawed |
لغت یا جمله ضرب المثل |
restrictive |
جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده |
armless <adj.> |
بی بازو [در آخر جمله می آید] |
the difference between the consecutive terms |
اختلاف هر دو جمله متوالی [ریاضی] |
sign of aggregation |
علائم مخصوص جمله جبری |
saws |
لغت یا جمله ضرب المثل |
saw |
لغت یا جمله ضرب المثل |
sawing |
لغت یا جمله ضرب المثل |
How can I make such pilot |
چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم |
word order |
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله |
vinculum |
خط ترازی که بالای چند جمله می کشند |
The sentence doesnt convey the meaning. |
این جمله معنی رانمی رساند |
cat-and-dog <adj.> <idiom> |
پر جنگ و جدال [در آخر جمله می آید] |
geometric mean |
فاصله بین اولین واخرین جمله یک تصاعدهندسی |
other than [usually used in negative sentences] <adv.> |
به غیر از [در جمله های منفی کاربرد دارد] |
approachable [accessible to most people] |
هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره] |
approachable [accessible to most people] |
همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره] |
tag line |
جمله نهایی نمایش وغیره نقطه حساس |
inserts |
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله |
half long |
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه |
inserting |
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله |
insert |
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله |
augmentation |
افزایش نیروی جلوبرنده باوسایل کمکی از جمله پس سوز |
approachable [accessible to most people] |
کمک کننده [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره] |
transversal |
اجرای هر جمله از یک برنامه برای اهداف اشکال زدایی |
do |
این کلمه درابتدای جمله بصورت علامت سوال میاید |
prepositional phrase |
بخشی از جمله که با حرف اغازگرد دو خاصیت صفت یاقیدیا اسم راپیداکند |
cabling |
نموداری که محل کابلها را در یک اداره نشان میدهد از جمله نقاط اتصال را |
one for one |
مرحلهای غالبا" مربوط به یک اسمبلر که در ان یک جمله زبان منبع به یک دستور کارزبان ماشین تبدیل میشود |
recursive equations |
معادلاتی که بعضی از جملات در انهاتکرار شده و هر معادله نسبت به معادله قبلی فقط یک جمله اضافی دارد |
delivered duty paid |
یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد |
mathematical school |
مکتبی که مسائل اقتصادی را از دیدگاه ریاضی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد از جمله اقتصاددانان این مکتب میتوان از استانلی جونز و لئون والراس نام برد |
parataxis |
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر |
wording |
جمله بندی کلمه بندی |
rose motif |
نگاره گل رز [در فرش های مختلف ایرانی از انواع گل رز از جمله طرح گل فرنگ، طرح درختی، طرح باغی، طرح گل و بوته استفاده می شود.] |
rug condition |
[وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |