Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
to pad a sentence
جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
Other Matches
topic sentence
جمله سرسطر جمله عنوان
imitative words
واژههای تقلیدی
neologize
واژههای نو ساختن
homonyms
واژههای هم اوا
stereos
مخفف واژههای
headwords
واژههای هسته
stereo
مخفف واژههای
headword
واژههای هسته
homographs
واژههای همسان نوشت
parses
جمله راتجزیه کردن
parse
جمله راتجزیه کردن
parsed
جمله راتجزیه کردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
synonymy
فهرست واژههای هم معنی هم معنایی
synonym antonym test
ازمون واژههای مترادف-متضاد
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
demagnetize
پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
degausser
وسیلهای برای پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن
alpha privative
الف سالبه که در سر برخی واژههای انگلیسی نیز درمی اید
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
go on
<idiom>
زیادی صحبت کردن
elongates
دراز کردن
stretch
دراز کردن
protract
دراز کردن
lengthening
دراز کردن
extend
دراز کردن
lengthens
دراز کردن
lengthen
دراز کردن
lengthened
دراز کردن
drag on
<idiom>
دراز کردن
stretched
دراز کردن
stretches
دراز کردن
prolongate
دراز کردن
to stretch out
دراز کردن
elongate
دراز کردن
elongating
دراز کردن
streek
دراز کردن
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
To cover (traverse)long distances.
مسافت زیادی راطی کردن
splurge on something
<idiom>
پول زیادی خرج کردن
to live a long life
عمر دراز کردن
porrect
دراز کردن جلوگذاردن
reach
دراز کردن دست
to make old bones
عمر دراز کردن
elongating
دراز کردن امتداد دادن
lies
: دراز کشیدن استراحت کردن
lied
: دراز کشیدن استراحت کردن
elongate
دراز کردن امتداد دادن
to reach down
سوی پائین دراز کردن
lie
دراز کشیدن استراحت کردن
elongates
دراز کردن امتداد دادن
zero
کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
zeros
کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zeroes
کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
put on one's thinking cap
<idiom>
زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
To go cap in hand to someone.
دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
This is plain highway robbery .
این که اسمش لخت کردن است ( پول زیادی گرفتن )
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
goose
مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
degauss
پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار مغناطیسی یا نوک خواندن / نوشتن
numeric
که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
outrightly
جمله
sentencing
جمله
sentence
جمله
outright
جمله
inclusive of
<prep.>
از جمله
mongst
از جمله
terming
جمله
amongst
از جمله
comprising
<prep.>
از جمله
sentences
جمله
among the rest
از ان جمله
term
جمله
termed
جمله
sentence
جمله
including
<prep.>
از جمله
soricine
موش پوزه دراز شبیه موش پوزه دراز
proviso
جمله شرطی
provisos
جمله شرطی
statement label
برچسب جمله
double talk
جمله دو پهلو
stochastic term
جمله تصادفی
wordage
جمله بندی
totaled
جمله سرجمع
total
جمله سرجمع
compound statement
جمله مرکب
definiens
جمله تعریفی
control statement
جمله کنترلی
mathematical term
جمله
[ریاضی]
term
جمله
[ریاضی]
totaling
جمله سرجمع
totalled
جمله سرجمع
totals
جمله سرجمع
declaration statement
جمله تعریفی
term
جمله طیفی
termed
جمله عبارت
termed
جمله طیفی
terming
جمله عبارت
totalling
جمله سرجمع
sentence adverb
قید جمله ای
terming
جمله طیفی
term
جمله عبارت
clauses
جزئی از جمله
clause
جزئی از جمله
final term
جمله نهایی
one word sentence
جمله تک واژهای
executable statement
جمله اجرایی
an involed sentence
جمله پیچدار
residual term
جمله باقیمانده
periods
جمله کامل
residual term
جمله پسماند
word choice
جمله بندی
choice of words
جمله بندی
loose sentence
جمله بیربط
sentence fragment
جمله جزء
parenthesis
جمله معترضه
verbiage
[American English]
جمله بندی
diction
جمله بندی
wording
جمله بندی
middling
جمله مشترک
error term
جمله خطا
assignment statement
جمله جایگزینی
period
جمله کامل
sentence completion test
ازمون تکمیل جمله
subroutine reentry
ورود جمله به زیرروال
full point
نقطه پایان جمله
nonexecutable statement
جمله غیر اجرایی
colloquialism
جمله مرسوم درگفتگو
punch line
جمله اساسی واصلی
job control statement
جمله کنترل کار
reporter
جمله ساز نویسنده ناصادق
monomial
دارای فقط یک جمله
impresa
نشانه جمله شعاری
periods
نقطه پایان جمله
job control statement
جمله کنترل برنامه
punch-line
جمله اساسی واصلی
colloquialisms
جمله مرسوم درگفتگو
punch-lines
جمله اساسی واصلی
period
نقطه پایان جمله
term symbol
نشانه جمله طیفی
sign of aggregation
علائم مخصوص جمله جبری
armless
<adj.>
بی بازو
[در آخر جمله می آید]
sawed
لغت یا جمله ضرب المثل
restrictive
جمله یا عبارت حصری یا محدودکننده
the difference between the consecutive terms
اختلاف هر دو جمله متوالی
[ریاضی]
saw
لغت یا جمله ضرب المثل
phraseologist
جمله ساز نویسنده ناصادق
saws
لغت یا جمله ضرب المثل
sawing
لغت یا جمله ضرب المثل
predicatively
بطور غیرمستقیم در خبر جمله
How can I make such pilot
چگونه میتوانم با خلبان جمله بسازم
The sentence doesnt convey the meaning.
این جمله معنی رانمی رساند
vinculum
خط ترازی که بالای چند جمله می کشند
cat-and-dog
<adj.>
<idiom>
پر جنگ و جدال
[در آخر جمله می آید]
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
insert
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
approachable
[accessible to most people]
همخو
[در آخر جمله می آید]
[اصطلاح روزمره]
inserting
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
inserts
افزودن متن جدید درون کلمه یا جمله
approachable
[accessible to most people]
هم مشرب
[در آخر جمله می آید]
[اصطلاح روزمره]
other than
[usually used in negative sentences]
<adv.>
به غیر از
[در جمله های منفی کاربرد دارد]
tag line
جمله نهایی نمایش وغیره نقطه حساس
geometric mean
فاصله بین اولین واخرین جمله یک تصاعدهندسی
half long
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
extras
زیادی
extra
زیادی
immensity
زیادی
abundance
زیادی
nimiety
زیادی
extra-
زیادی
surplus
زیادی
numerousness
زیادی
surpluses
زیادی
superfluity
زیادی
profoundly
زیادی
extremeness
زیادی
excessiveness
زیادی
redundance
زیادی
frequentness
زیادی
inordinacy
زیادی
supervacaneous
زیادی
profuseness
زیادی
intensity
زیادی
superfluous
زیادی
intenseness
زیادی
infiniteness
زیادی
enormousness
زیادی
greatness
زیادی
greatly
به زیادی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com