Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
Other Matches
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
back wardation
تعیین اجل برای بایع
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
short line
محدوده تعیین شده برای فرودتوپ
metronome
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
call a metting
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
command altitude
ارتفاع فرمان داده شده برای پرواز ارتفاع تعیین شده برای هواپیمای رهگیر
bibliotics
بررسی دست نوشته برای تعیین اصالت ان
nominates
تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
bathometer
دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود
nominating
تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
advowson
حق تعیین مقام برای تصدی اموروقفی کلیسا
playoff
مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
playoffs
مسابقهی پایانی برای تعیین تیم قهرمان
maintenance window
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
service time window
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
nominate
تعیین اسب برای شرکت درمسابقات اینده
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
photo finish
استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
command heading
مسیر تعیین شده برای هواپیماتوسط برج کنترل
constructive placement
تعیین محل برای بارگیری یاتخلیه مناسب کشتیها
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
cone penetrometer
وسیله تعیین مقاومت خاک برای عبور و مرور خودروها
winter book
تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
limits
محدودههای بیشترین حد از پیش تعیین شده برای اعداد در کامپیوتر
center
تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
collusion
برای تعیین قیمت مشترک و یا تقسیم بازار کالامیان خود
pibal
دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
lag
زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
lagged
زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
lags
زدن گوی از وسط زمین به مرز برای تعیین اغازکننده بازی
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
shadow factor
ضریب مربوط بانحراف سایه در عکس هوایی برای تعیین ارتفاع اشیاء
tan alt
ضریب انحراف سایه برای تعیین ارتفاع اشیا در روی عکس هوایی
shake bottle
بطری حاوی گویهای کوچک نمره دار برای تعیین شماره بازیگر بیلیارد
check point
نقطه از پیش تعیین شدهای در سطح زمین برای کنترل حرکت رسانگرها یا پرتابه ها
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
pill pool billiard
بیلیارد کیسه دار با تعیین شماره گوی برای هر بازیگربا ژتون یا گویهای کوچک مخصوص
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
point designation
شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
alphaphotographic
آنچه باعث نمایش تصاویر با استفاده از حروف گرافیکی از پیش تعیین شده برای سرویسهای تلتکس می شوند
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
burned
کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
movement credit
وقت پیش بینی شده و تعیین شده برای حرکت یک ستون
decca
سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
range resolution
قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
timing disc
علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
to grieve over anything
برای چیزی
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
requests
تقاضا برای چیزی
requested
تقاضا برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
inclinable to something
مساعد برای چیزی
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
approval
توافق برای استفاده از چیزی
asks
برای چیزی بی تاب شدن
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
demand
تقاضا برای انجام چیزی
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
ask
برای چیزی بی تاب شدن
asked
برای چیزی بی تاب شدن
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
asking
برای چیزی بی تاب شدن
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
demands
تقاضا برای انجام چیزی
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
tell off
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
demanded
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
demands
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com