English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 236 (18 milliseconds)
English Persian
respond جواب دادن
responded جواب دادن
responds جواب دادن
recitative جواب دادن
send away جواب دادن
to make a response جواب دادن
Search result with all words
answer جواب دادن از عهده برامدن
answer جواب احتیاج را دادن
answered جواب دادن از عهده برامدن
answered جواب احتیاج را دادن
answering جواب دادن از عهده برامدن
answering جواب احتیاج را دادن
answers جواب دادن از عهده برامدن
answers جواب احتیاج را دادن
rebut جواب متقابل دادن
rebuts جواب متقابل دادن
rebutted جواب متقابل دادن
rebutting جواب متقابل دادن
replied پاسخ دادن جواب کتبی
replies پاسخ دادن جواب کتبی
reply پاسخ دادن جواب کتبی
replying پاسخ دادن جواب کتبی
retort جواب متقابل دادن
retorts جواب متقابل دادن
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
have her cable لنگر جواب دادن
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
to return a greeting جواب سلام دادن
To answer back. جواب دادن ( یکی بدو کردن )
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
to accommodate [به نیازی] جواب دادن
to meet [به نیازی] جواب دادن
to comply [with] [به نیازی] جواب دادن
Other Matches
irresponsive جواب ندهنده بی جواب
ripostes جواب
riposte جواب
repost جواب
counterplea جواب رد
irreprovable بی جواب
riposted جواب
resolvent جواب
antiphony جواب
riposting جواب
recalcitrancy جواب رد
rejoinders جواب
recalcitrance جواب رد
rejoinder جواب
responses جواب
response جواب
comeback جواب
replies جواب
in reply to در جواب
replied جواب
replying جواب
comebacks جواب
reply جواب
whyŠthere is the answer در سر جواب
brusque پیش جواب
unanswerable جواب ناپذیر
reply paid جواب قبول
nope جواب منفی
an abrupt answer جواب تند
undertaker جواب گو مسئول
undertakers جواب گو مسئول
interlocutors جواب دهنده
interlocutor جواب دهنده
favourable جواب مساعد
voice response جواب صوتی
question answer سئوال- جواب
answer mode حالت جواب
answer pennant پرچم جواب
reply paid /RP/ [reply prepaid] جواب قبول
response position مکان جواب
toss off <idiom> حاضر جواب
answering : جواب پاسخ
A correct answer. جواب صحیح
answered : جواب پاسخ
A straightforward answer. جواب سر راست
snip snap جواب زیرکانه
answer : جواب پاسخ
auto answer خود جواب
answerable جواب دار
undertaking جواب گو مسئول
The wrong answer. جواب غلط
counter memorial جواب یادداشت
irrefragably بطور بی جواب
responsory جواب جماعت
answers : جواب پاسخ
to give the mitten جواب کردن
have it <idiom> به جواب رسیدن
He answered nothing. اصلا جواب نداد
telephone responder جواب دهنده تلفن
reply جواب شفاهی دفاعیه
retorts جواب متقابل تلافی
retort جواب متقابل تلافی
unansweable بی جواب تکذیب ناپذیر
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
unique solution جواب منحصر بفرد
corespondent مسئول جواب گویی
To dismiss(sack,discharge)someone. کسی را جواب کردن
replying جواب شفاهی دفاعیه
replied جواب شفاهی دفاعیه
flea in one's ear <idiom> جواب دندان شکن
repartee جواب شوخی امیز
replies جواب شفاهی دفاعیه
sockdolager اتمام حجت جواب
sockdologer اتمام حجت جواب
counterclaim جواب به ادعای شاکی
sallies جواب سریع و زیرکانه
sally جواب سریع و زیرکانه
In response (reply) to your letter. در جواب نامه تان
Touché! خوب جواب دادی!
counterbid جواب خریداربه فروشنده
A crushing reply(retort). جواب دندان شکن
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
Answer me this question. جواب این سؤالم را بده
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
Why don't you answer? چرا جواب نمی دهید؟
Please answer the telephone. لطفا" جواب تلفن را بدهید
audio response device دستگاه جواب دهنده سمعی
antiphony انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
responsor دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
the answer is right under your nose <idiom> جواب مثل روز روشن است
A sharp note(reply). نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
responsive دارای عکس العمل سریع جواب گو
This does not satisfy me. این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
transpondor دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
transponder دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
menu display روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
cases تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
linear روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Thanks for calling back. با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
Force is the answer to force. <proverb> جواب زور را زور مى دهد .
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com