English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
sallies جواب سریع و زیرکانه
sally جواب سریع و زیرکانه
Other Matches
snip snap جواب زیرکانه
responsive دارای عکس العمل سریع جواب گو
rollover استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
perspicaciously زیرکانه
shrewdly زیرکانه
knowing با هوش زیرکانه
smatt برجسته زیرکانه
irresponsive جواب ندهنده بی جواب
marine express کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
dma اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
dma CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
speediness سریع السیر سریع
speedy سریع السیر سریع
rejoinder جواب
response جواب
responses جواب
rejoinders جواب
whyŠthere is the answer در سر جواب
replies جواب
recalcitrance جواب رد
reply جواب
comebacks جواب
comeback جواب
replying جواب
replied جواب
resolvent جواب
in reply to در جواب
ripostes جواب
recalcitrancy جواب رد
riposting جواب
irreprovable بی جواب
repost جواب
counterplea جواب رد
riposted جواب
riposte جواب
antiphony جواب
counter memorial جواب یادداشت
auto answer خود جواب
undertaker جواب گو مسئول
unanswerable جواب ناپذیر
question answer سئوال- جواب
answerable جواب دار
A straightforward answer. جواب سر راست
A correct answer. جواب صحیح
The wrong answer. جواب غلط
have it <idiom> به جواب رسیدن
irrefragably بطور بی جواب
to give the mitten جواب کردن
answer pennant پرچم جواب
send away جواب دادن
nope جواب منفی
responds جواب دادن
responded جواب دادن
reply paid جواب قبول
responsory جواب جماعت
recitative جواب دادن
respond جواب دادن
to make a response جواب دادن
voice response جواب صوتی
interlocutors جواب دهنده
favourable جواب مساعد
an abrupt answer جواب تند
answer mode حالت جواب
response position مکان جواب
answered : جواب پاسخ
undertakers جواب گو مسئول
interlocutor جواب دهنده
undertaking جواب گو مسئول
brusque پیش جواب
answers : جواب پاسخ
reply paid /RP/ [reply prepaid] جواب قبول
toss off <idiom> حاضر جواب
answering : جواب پاسخ
answer : جواب پاسخ
retort جواب متقابل دادن
answer جواب احتیاج را دادن
answering جواب احتیاج را دادن
sockdolager اتمام حجت جواب
counterclaim جواب به ادعای شاکی
to accommodate [به نیازی] جواب دادن
answers جواب احتیاج را دادن
corespondent مسئول جواب گویی
repartee جواب شوخی امیز
rebut جواب متقابل دادن
answered جواب احتیاج را دادن
retorts جواب متقابل تلافی
counterbid جواب خریداربه فروشنده
retorts جواب متقابل دادن
to comply [with] [به نیازی] جواب دادن
to meet [به نیازی] جواب دادن
retort جواب متقابل تلافی
sockdologer اتمام حجت جواب
out in left field <idiom> از جواب صحیح دورشدن
To dismiss(sack,discharge)someone. کسی را جواب کردن
Touché! خوب جواب دادی!
A crushing reply(retort). جواب دندان شکن
replied جواب شفاهی دفاعیه
He answered nothing. اصلا جواب نداد
have her cable لنگر جواب دادن
talk back <idiom> بی ادبانه جواب دادن
rebuts جواب متقابل دادن
flea in one's ear <idiom> جواب دندان شکن
In response (reply) to your letter. در جواب نامه تان
replies جواب شفاهی دفاعیه
to return a greeting جواب سلام دادن
replying جواب شفاهی دفاعیه
unansweable بی جواب تکذیب ناپذیر
unique solution جواب منحصر بفرد
telephone responder جواب دهنده تلفن
rebutting جواب متقابل دادن
reply جواب شفاهی دفاعیه
rebutted جواب متقابل دادن
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
Answer me this question. جواب این سؤالم را بده
answered جواب دادن از عهده برامدن
answering جواب دادن از عهده برامدن
audio response device دستگاه جواب دهنده سمعی
answer جواب دادن از عهده برامدن
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
antiphony انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
replying پاسخ دادن جواب کتبی
reply پاسخ دادن جواب کتبی
replies پاسخ دادن جواب کتبی
replied پاسخ دادن جواب کتبی
A logical remark has no answer. <proverb> یرف یساب جواب ندارد .
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
Why don't you answer? چرا جواب نمی دهید؟
answers جواب دادن از عهده برامدن
Please answer the telephone. لطفا" جواب تلفن را بدهید
refutative تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutatory تکذیب کننده متضمن جواب رد
bite the hand that feeds you <idiom> جواب خوبی را با بدی دادن
countered جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter جواب دادن معامله بمثل کردن با
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
To answer back. جواب دادن ( یکی بدو کردن )
replication جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
responsor دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
A sharp note(reply). نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
the answer is right under your nose <idiom> جواب مثل روز روشن است
This does not satisfy me. این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
transpondor دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
transponder دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
menu display روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
cases تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
case تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
accelerator سریع
accelerators سریع
rather سریع تر
prompt سریع
snell سریع
sweepy سریع
rapid سریع
prompted سریع
prompts سریع
wing footed سریع
sudden سریع
spanking سریع
spankings سریع
galloping سریع
gleg سریع
swift سریع
swifter سریع
swiftest سریع
swifts سریع
linear روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
high velocity drop بارریزی سریع
braid حرکت سریع
braided حرکت سریع
fleet عبور سریع
braids حرکت سریع
high speed traffic امد شد سریع
high speed traffic ترافیک سریع
highflier دلیجان سریع
highflyer دلیجان سریع
hotshot بارکشی سریع
precipitate خیلی سریع
precipitated خیلی سریع
precipitates خیلی سریع
precipitating خیلی سریع
slash ضربه سریع
slashed ضربه سریع
slashes ضربه سریع
glimpse نگاه سریع
hypernoea تنفس سریع
accelerated depreciation استهلاک سریع
glimpsed نگاه سریع
glimpses نگاه سریع
glimpsing نگاه سریع
fleets عبور سریع
high speed printer چاپگر سریع
rapid scanning تقطیع سریع
fasted سریع السیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com