English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English Persian
comport جور بودن تحمل کردن
comported جور بودن تحمل کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
comports جور بودن تحمل کردن
Other Matches
too much of a good thing غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
abhide تحمل کردن
sustain تحمل کردن
put up with تحمل کردن
lie down under تحمل کردن
sit down under تحمل کردن
bide تحمل کردن
endure تحمل کردن
endured تحمل کردن
endures تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
tolerates تحمل کردن
tolerated تحمل کردن
tolerate تحمل کردن
sustains تحمل کردن
sustained تحمل کردن
to give support to تحمل کردن
undergoes تحمل کردن
suffered تحمل کردن
experiences تحمل کردن
undergoing تحمل کردن
undergone تحمل کردن
stand تحمل کردن
experiencing تحمل کردن
suffers تحمل کردن
dure تحمل کردن
dree تحمل کردن
undergo تحمل کردن
withstood تحمل کردن
keep up تحمل کردن
thole تحمل کردن
withstand تحمل کردن
withstanding تحمل کردن
support تحمل کردن
withstands تحمل کردن
suffer تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
vasbyt تحمل کردن
experience تحمل کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
outstand بیشتر تحمل کردن
stomachs اشتها تحمل کردن
stomaching اشتها تحمل کردن
stomached اشتها تحمل کردن
stomach اشتها تحمل کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
stick پیچ درکار تحمل کردن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
bear تاب اوردن تحمل کردن
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
bears تاب اوردن تحمل کردن
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
bears تقبل کردن تحمل کردن
brooking تحمل کردن سازش کردن
brooked تحمل کردن سازش کردن
brook تحمل کردن سازش کردن
bear تقبل کردن تحمل کردن
brooks تحمل کردن سازش کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
toleration تحمل
good humor تحمل
endurance تحمل
tolerance تحمل
enduringness تحمل
tolerances تحمل
passiveness تحمل
longanimity تحمل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
tolling تحمل خسارت
toll تحمل خسارت
fault tolerance تحمل نقص
insupportable تحمل ناپذیر
sufferable تحمل پذیر
impassibility تحمل ناپذیری
tolerator تحمل کننده
sustainable قابل تحمل
unbearable تحمل ناپذیر
bearing capacity فرفیت تحمل
impossible [colloquial] <adj.> تحمل ناپذیر
expected time زمان تحمل
unbearably تحمل ناپذیر
forbore تحمل کرد
tolls تحمل خسارت
frustration tolerance تحمل ناکامی
intolerance عدم تحمل
intolerancy عدم تحمل
forbearance تحمل امساک
intolerable تحمل ناپذیر
tolerable تحمل پذیر
beyond bearing تحمل ناپذیر
beyond bearing غیرقابل تحمل
tolerable قابل تحمل
bearing capacity گنجایش تحمل
abiding تحمل کننده
intolerability تحمل ناپذیری
intolerableness تحمل نا پذیری
take it <idiom> تحمل مشکلات
weathers تحمل یابرگزارکردن
good humouredly با صبر و تحمل
weathered تحمل یابرگزارکردن
insufferable تحمل ناپذیر
bearing capacity قدرت تحمل
defrayal تحمل هزینه
endurable تحمل پذیر
bearable تحمل پذیر
weather تحمل یابرگزارکردن
supportable قابل تحمل
stress tolerance تحمل فشار روانی
insupportably بطور تحمل ناپذیر
intolerable غیر قابل تحمل
insufferably بطور تحمل ناپذیر
bearingly از روی تحمل و بردباری
gameness طاقت تحمل مصائب
breaking load حداکثر تحمل بار
tolerances حدود قابل تحمل
fault tolerance قدرت تحمل نقص
taxpaying capacity تحمل کل بار مالیات
intolerantly بدون تحمل متعصبانه
tolerance حدود قابل تحمل
borne تحمل کرده یاشده
tolerably بطور قابل تحمل
unsustainable <adj.> غیر قابل تحمل
intolerably بطور تحمل ناپذیر
ties عضو تحمل کننده کشش
tie عضو تحمل کننده کشش
(can't) stand <idiom> تحمل نکردن،دوست نداشتن
at the top of one's bent تا انجا که می توان تحمل کرد
smooth something over <idiom> بهتریا قابل تحمل تر شدن
bete noire ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
i am out of p with it دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
insufferable تن در ندادنی غیر قابل تحمل
tail boom پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
bearing قسمت تحمل کننده بار
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
tolerances قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transients وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
unbearable غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
on line fault tolerant system سیستم تحمل خرابی درون خطی
broad shoulders نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
unbearably غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
tolerance قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
overweight تحمل وزن اضافه از طرف اسب
scaleweight وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
transient وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to see what [mettle] he is made of <idiom> تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to keep guard بودن احتیاط کردن
to be on guard بودن احتیاط کردن
jollify کردن سرخوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
scale of weights جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
penance تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
ranges تغییر کردن یا متفاوت بودن
contain شامل بودن خودداری کردن
allude افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
ranged تغییر کردن یا متفاوت بودن
alludes افهار کردن مربوط بودن به
alluding افهار کردن مربوط بودن به
contained شامل بودن خودداری کردن
contains شامل بودن خودداری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com