Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English
Persian
prop
حائل کردن یاشدن
propped
حائل کردن یاشدن
propping
حائل کردن یاشدن
Other Matches
slackening
شل کردن یاشدن
slackens
شل کردن یاشدن
slackened
شل کردن یاشدن
sprained
رگ به رگ کردن یاشدن
sprain
رگ به رگ کردن یاشدن
slacken
شل کردن یاشدن
spraining
رگ به رگ کردن یاشدن
sprains
رگ به رگ کردن یاشدن
sponged
طفیلی کردن یاشدن
sponge
طفیلی کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
sponging
طفیلی کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یاشدن
ripen
رسیده کردن یاشدن
slowed
اهسته کردن یاشدن
slower
اهسته کردن یاشدن
slowest
اهسته کردن یاشدن
slowing
اهسته کردن یاشدن
slow
اهسته کردن یاشدن
slows
اهسته کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
ripens
رسیده کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
turn-off
خاموش کردن یاشدن
mined
استخراج کردن یاشدن
mine
استخراج کردن یاشدن
turn-offs
خاموش کردن یاشدن
mines
استخراج کردن یاشدن
to crock up
خراب کردن یاشدن
turn off
خاموش کردن یاشدن
sack
اخراج کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یاشدن
wither
پژمرده کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یاشدن
foreignize
بیگانه کردن یاشدن
change
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
to wear out
ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
shelve
شیب دار کردن یاشدن
changing
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changes
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
changed
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
shelved
شیب دار کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifies
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
substantialize
دارای وجود خارجی کردن یاشدن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
cark
بار کردن غمگین ساختن یاشدن
intercepted
جدا کردن حائل شدن
intercepting
جدا کردن حائل شدن
intercepts
جدا کردن حائل شدن
intercept
جدا کردن حائل شدن
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
condense
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condensing
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
condenses
منقبض کردن یاشدن غلیظ کردن
thwart
خنثی کردن حائل کردن
thwarted
خنثی کردن حائل کردن
souse
مست مست کردن یاشدن
trance
مسحورکردن یاشدن
chirk
شادکردن یاشدن
trances
مسحورکردن یاشدن
abutted
متصل بودن یاشدن
abuts
متصل بودن یاشدن
abut
متصل بودن یاشدن
superannuate
بازنشسته دانستن یاشدن
interceptive
حائل
louvers
حائل
louvre
حائل
testudo
حائل
saddle
حائل
shutters
حائل
propping
حائل
stayer
حائل
shutter
حائل
stayed
حائل
louver
حائل
delimiler
حائل
delimiter
حائل
saddles
حائل
fender
حائل
interceptor
حائل
stay
حائل
saddled
حائل
coamings
حائل
coaming
حائل
prop
حائل
propped
حائل
interceptors
حائل
interception
حائل شدن
fire guard
حائل اتش
fid
میله حائل
skidding
تیر حائل
to i. light from anything
حائل نورشدن
barrier-free
بدون حائل
skidded
تیر حائل
skid
تیر حائل
retaining wall
دیوار حائل
false work
حائل موقت
skids
تیر حائل
buttressing
حائل نگهدار
buttresses
حائل نگهدار
bars
نرده حائل
bar
نرده حائل
buttressed
حائل نگهدار
buttress
حائل نگهدار
pellucid
حائل ماوراء
stanchion
حائل نگهدار
heels
پاشنه پی دیواره حائل یا سد
heel
پاشنه پی دیواره حائل یا سد
semidetached
دارای یک دیوار حائل
buffer
ضربت خور حائل
flare wall
دیوار حائل خاکریز پل
gantry
زیر بشکهای حائل جراثقال
pall
تابوت محتوی مرده حائل
traverses
مانع حائل درب تاشو
traversed
مانع حائل درب تاشو
palls
تابوت محتوی مرده حائل
traverse
مانع حائل درب تاشو
intervenes
فاصله خوردن حائل شدن
palled
تابوت محتوی مرده حائل
gantries
زیر بشکهای حائل جراثقال
palling
تابوت محتوی مرده حائل
traversing
مانع حائل درب تاشو
intervened
فاصله خوردن حائل شدن
intervene
فاصله خوردن حائل شدن
toes
ان قسمت از پی دیواره حائل که روی ان خاک ریزی میشود
toe
ان قسمت از پی دیواره حائل که روی ان خاک ریزی میشود
filters
چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filter
چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
light trap
اسبابی که حائل نور بوده ولوازم عکاسی دران حرکت کند
guards
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guard
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
cluster mill
فرزی که متشکل از دو نوردمتحرک کوچک که هر کدام ازانها به وسیله یک جفت نوردبزرگ حائل و به حرکت درمی اید
guard-rail
ریل نگهدار حائل ریل
guard-rails
ریل نگهدار حائل ریل
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com