Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 223 (10 milliseconds)
English
Persian
perquisite
حاصل
perquisites
حاصل
yield
حاصل
yielded
حاصل
yields
حاصل
payoff
حاصل
payoffs
حاصل
upshot
حاصل
resume
حاصل
resumed
حاصل
resumes
حاصل
resuming
حاصل
outcome
حاصل
outcomes
حاصل
outgrowth
حاصل
result
حاصل
resulted
حاصل
resulting
حاصل
product
حاصل
products
حاصل
adnate
حاصل
fruitage
حاصل
outgrwth
حاصل
Other Matches
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
desolate
<adj.>
بی حاصل
unutilized
بی حاصل
nonproductive
بی حاصل
infertile
بی حاصل
unfruitful
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
yield
محصول حاصل
earning yield
حاصل عواید
products
حاصل حاصلضرب
heir
ارث بر حاصل
products
حاصل ضرب
product
حاصل ضرب
product
حاصل حاصلضرب
cabonic
حاصل از کربن
emblements
حاصل زمین
feracious
حاصل خیز
feracity
حاصل خیزی
amount
کل
[حاصل جمع]
sum
کل
[حاصل جمع]
total
کل
[حاصل جمع]
amount
حاصل جمع
negotiation result
حاصل مذاکرات
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
foodful
حاصل خیز
gleby
حاصل خیز
nonproductive labor
کار بی حاصل
paper blockade
محاصره بی حاصل
partial products
حاصل ضربهای جز
pinguid
حاصل خیز
redemption yield
حاصل بازخرید
steam fog
مه حاصل از بخار اب
to be derived
حاصل شدن
yielder
حاصل دهنده
growth
اثر حاصل
totalled
حاصل جمع
sum
حاصل جمع
totaling
حاصل جمع
totaled
حاصل جمع
total
حاصل جمع
fatten
حاصل خیزکردن
fattened
حاصل خیزکردن
fattens
حاصل خیزکردن
totalling
حاصل جمع
totals
حاصل جمع
yielded
محصول حاصل
karma
حاصل کردارانسان
sums
حاصل جمع
productions
حاصل دادن
acquire
حاصل کردن
productive
مولد پر حاصل
proceeds
حاصل فروش
growths
اثر حاصل
yields
محصول حاصل
production
حاصل دادن
barren
بی ثمر بی حاصل
affords
حاصل کردن
affording
حاصل کردن
get
حاصل کردن
afforded
حاصل کردن
throughput
حاصل کار
gets
حاصل کردن
getting
حاصل کردن
afford
حاصل کردن
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
lysate
حاصل تجزیه سلولی
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
interest profit
عایدی حاصل از بهره
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
wave pressure
فشار حاصل از موج
sheer
انحراف حاصل کردن
sideways sum
حاصل جمع یک وری
resultant
حاصل منتج شونده
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
phantasm
حاصل خیال ووهم
partial sum
حاصل جمع جزئی
earth pressure
فشار حاصل از خاک
capital bonus
سود حاصل از سرمایه
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement
توافق حاصل کردن
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring
حاصل کردن اندوختن
acquires
حاصل کردن اندوختن
aftercrop
حاصل دوم باره
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
eagre
موج حاصل از جذر و مد
petrodollars
دلار حاصل ازفروش نفت
productiveness
حاصل خیزی نیروی تولید
tidal mud deposits
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
crop
حاصل دادن چینه دان
cropped
حاصل دادن چینه دان
crops
حاصل دادن چینه دان
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
eolian
رسوب حاصل از جریان باد
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
flyash
خاکستر حاصل از زغال سنگ
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff
حاصل باغ :سبزی ومیوه
cost saving
درامد حاصل از تقلیل هزینه
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
out put
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
sum of all external forces
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
strain energy
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
aftercrop
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
factorial
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
frost heave
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
addend
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
general paresis
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
yield of cdoncrete
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
box
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
assoil
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
paraboloid
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
augend
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
charactristic curve
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
damping vane
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift wire
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
ogive
شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
turbopump
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
wein law
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
carminic acid
اسید کارمینیک
[عامل اصلی رنگ قرمز حاصل از شیره کشی حشره دانه قرمز]
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
rosette
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosettes
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
generating
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
حاصل کردن تولید نیرو کردن
battens
چاق شدن حاصل خیز شدن
generate
حاصل کردن تولید نیرو کردن
complements
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complement
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complemented
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complementing
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
batten
چاق شدن حاصل خیز شدن
generates
حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
bituminous paint
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
UA
نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
get
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
حاصل کردن تحصیل کردن
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
base shear
نیروی کلی حاصل از زلزله در پای ساختمان برش پای ساختمان
closed cycle reactor system
در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
asynchronous computer
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com