Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
redemption yield
حاصل بازخرید
Other Matches
rebuy
بازخرید
redemption
بازخرید
surrender value
ارزش بازخرید
repurchase price
قیمت بازخرید
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
callable bond
نوعی قرضه که صادر کننده حق بازخرید ان را قبل ازموعد اسمی ندارد
infertile
بی حاصل
fruitage
حاصل
nonproductive
بی حاصل
outgrwth
حاصل
upshot
حاصل
unfruitful
بی حاصل
payoffs
حاصل
payoff
حاصل
yields
حاصل
outcome
حاصل
adnate
حاصل
products
حاصل
outcomes
حاصل
outgrowth
حاصل
result
حاصل
resuming
حاصل
resumes
حاصل
resumed
حاصل
resume
حاصل
resulted
حاصل
resulting
حاصل
product
حاصل
unutilized
بی حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
yield
حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
perquisite
حاصل
perquisites
حاصل
yielded
حاصل
product
حاصل حاصلضرب
amount
کل
[حاصل جمع]
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
amount
حاصل جمع
steam fog
مه حاصل از بخار اب
earning yield
حاصل عواید
to be derived
حاصل شدن
yielder
حاصل دهنده
product
حاصل ضرب
products
حاصل حاصلضرب
pinguid
حاصل خیز
partial products
حاصل ضربهای جز
paper blockade
محاصره بی حاصل
total
کل
[حاصل جمع]
nonproductive labor
کار بی حاصل
gleby
حاصل خیز
foodful
حاصل خیز
feracity
حاصل خیزی
feracious
حاصل خیز
emblements
حاصل زمین
throughput
حاصل کار
negotiation result
حاصل مذاکرات
cabonic
حاصل از کربن
products
حاصل ضرب
sum
کل
[حاصل جمع]
get
حاصل کردن
yields
محصول حاصل
growth
اثر حاصل
proceeds
حاصل فروش
productive
مولد پر حاصل
production
حاصل دادن
productions
حاصل دادن
sum
حاصل جمع
sums
حاصل جمع
karma
حاصل کردارانسان
growths
اثر حاصل
yielded
محصول حاصل
yield
محصول حاصل
gets
حاصل کردن
getting
حاصل کردن
total
حاصل جمع
totaled
حاصل جمع
totaling
حاصل جمع
totalled
حاصل جمع
totalling
حاصل جمع
totals
حاصل جمع
acquire
حاصل کردن
fatten
حاصل خیزکردن
fattened
حاصل خیزکردن
fattens
حاصل خیزکردن
affords
حاصل کردن
barren
بی ثمر بی حاصل
afford
حاصل کردن
afforded
حاصل کردن
affording
حاصل کردن
heir
ارث بر حاصل
phantasm
حاصل خیال ووهم
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
capital bonus
سود حاصل از سرمایه
acquires
حاصل کردن اندوختن
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
acquiring
حاصل کردن اندوختن
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure
فشار حاصل از موج
partial sum
حاصل جمع جزئی
sheer
انحراف حاصل کردن
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
lysate
حاصل تجزیه سلولی
sideways sum
حاصل جمع یک وری
resultant
حاصل منتج شونده
interest profit
عایدی حاصل از بهره
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
earth pressure
فشار حاصل از خاک
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
aftercrop
حاصل دوم باره
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
eagre
موج حاصل از جذر و مد
come to an agreement
توافق حاصل کردن
petrodollars
دلار حاصل ازفروش نفت
productiveness
حاصل خیزی نیروی تولید
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
cropped
حاصل دادن چینه دان
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
crop
حاصل دادن چینه دان
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
crops
حاصل دادن چینه دان
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
tidal mud deposits
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving
درامد حاصل از تقلیل هزینه
eolian
رسوب حاصل از جریان باد
flyash
خاکستر حاصل از زغال سنگ
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff
حاصل باغ :سبزی ومیوه
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
frost heave
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
sum of all external forces
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
strain energy
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
addend
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
aftercrop
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
factorial
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
out put
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
yield of cdoncrete
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
general paresis
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
box
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
assoil
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
augend
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift wire
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
ogive
شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
wein law
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
turbopump
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com