English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
lysate حاصل تجزیه سلولی
Other Matches
lyse بوسیله " لیزین " تجزیه سلولی بعمل اوردن
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
cellulous سلولی
unicellularity یک سلولی
unicellular یک سلولی
meiosis تقسیم سلولی
multicellular چند سلولی
cell animation تحرک سلولی
cell receptor گیرنده سلولی
acellular غیر سلولی
cellular بافت سلولی
amebae جانور تک سلولی
amoeba جانور تک سلولی
amoebae جانور تک سلولی
amoebas جانور تک سلولی
intercellular داخل سلولی
extracellular خارج سلولی
amebas جانور تک سلولی
exoenzyme انزیم خارج سلولی
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
amoebic وابسته به جانور تک سلولی
sclerenchyma بافت سخت سلولی
cellular structure ساختارسلولی سازه سلولی
macronucleus هسته سلولی بزرگتر
diploblastic دارای دو غشاء سلولی
endoenzyme انزیم داخل سلولی
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
receptacles حفره درون سلولی گیاه
receptacle حفره درون سلولی گیاه
agamete تکثیر سلولی غیر جنسی
protoplasm ماده اصلی جسم سلولی
triploblastic دارای سه غشاء سلولی ابتدایی
stratum رتبه طبقه نسج سلولی
lumen حفره سلولی درون جدار گیاه
karyolymph ماده اساسی زمینه هسته سلولی
prophase مرحله اولیه تقسیم سلولی پیشگاه
telophase اخرین مرحله تقسیم غیر مستقیم سلولی
schizogony تولید مثل بوسیله شکاف یاتقسیم سلولی
mastigophoran اغازیان تک سلولی تاژکدار که گاهی جزء جلبک محسوبند
gametocyte سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
macromere سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجادمیشود
prolotherapy اصلاح وتر یا عضوی بوسیله کاهش رویش وتکثیر سلولی
islets of langerhans دستههای سلولی اثنی عشر بنام >جزایرلانگرهانس < که تولید انسولین میکنند
analysis staff ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
lymphoblast سلولی که تبدیل بذره سفید یابیرنگ بلغم یاخلط میگردد سلول نرسیده لنفی
spectrophotometry اسپکتروفتومتر [در این روش با تجزیه رنگ ها و مقایسه آن نمونه های مرجع، نوع رنگینه بکار رفته مشخص می شود. این روش خصوصا در تجزیه رنگ های فرش های قدیمی و شناخت رنگینه های آن مورد استفاده قرار می گیرد.]
crater analysis تجزیه و تحلیل قیف انفجار تجزیه و تحلیل قیف حاصله از انفجار گلوله ها
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
colony گروهی از جانوران یا گیاهان یا جانوران تک سلولی هم نوع که با هم زندگی یا رشد می کنند [زیست شناسی]
gemmulation جوانه کوچک ایجادموجود تازه توسط جوانه سلولی
outgrwth حاصل
outcomes حاصل
nonproductive بی حاصل
adnate حاصل
products حاصل
result حاصل
resulted حاصل
outgrowth حاصل
resulting حاصل
product حاصل
payoff حاصل
payoffs حاصل
unutilized بی حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
resumes حاصل
resuming حاصل
outcome حاصل
upshot حاصل
unfruitful بی حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
infertile بی حاصل
yielded حاصل
perquisites حاصل
fruitage حاصل
yield حاصل
perquisite حاصل
barren <adj.> بی حاصل
yields حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
negotiation result حاصل مذاکرات
negotiation outcome حاصل مذاکرات
barren بی ثمر بی حاصل
heir ارث بر حاصل
foodful حاصل خیز
acquire حاصل کردن
get حاصل کردن
amount کل [حاصل جمع]
pinguid حاصل خیز
getting حاصل کردن
total حاصل جمع
totaled حاصل جمع
result of the negotiations حاصل مذاکرات
yielder حاصل دهنده
fattens حاصل خیزکردن
fattened حاصل خیزکردن
fatten حاصل خیزکردن
afford حاصل کردن
afforded حاصل کردن
affording حاصل کردن
affords حاصل کردن
feracity حاصل خیزی
feracious حاصل خیز
cabonic حاصل از کربن
gets حاصل کردن
redemption yield حاصل بازخرید
to be derived حاصل شدن
throughput حاصل کار
products حاصل حاصلضرب
steam fog مه حاصل از بخار اب
amount حاصل جمع
growths اثر حاصل
growth اثر حاصل
paper blockade محاصره بی حاصل
nonproductive labor کار بی حاصل
proceeds حاصل فروش
earning yield حاصل عواید
productive مولد پر حاصل
gleby حاصل خیز
emblements حاصل زمین
products حاصل ضرب
product حاصل حاصلضرب
product حاصل ضرب
partial products حاصل ضربهای جز
yields محصول حاصل
sums حاصل جمع
total کل [حاصل جمع]
yield محصول حاصل
totals حاصل جمع
totalling حاصل جمع
totalled حاصل جمع
totaling حاصل جمع
sum کل [حاصل جمع]
sum حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
productions حاصل دادن
production حاصل دادن
yielded محصول حاصل
wave pressure فشار حاصل از موج
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
sideways sum حاصل جمع یک وری
aftercrop حاصل دوم باره
gains from trade منافع حاصل از تجارت
sheer انحراف حاصل کردن
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant حاصل منتج شونده
capital bonus سود حاصل از سرمایه
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
acquiring حاصل کردن اندوختن
acquires حاصل کردن اندوختن
phantasm حاصل خیال ووهم
partial sum حاصل جمع جزئی
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
interest profit عایدی حاصل از بهره
earth pressure فشار حاصل از خاک
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
eagre موج حاصل از جذر و مد
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
eolian رسوب حاصل از جریان باد
crops حاصل دادن چینه دان
cropped حاصل دادن چینه دان
crop حاصل دادن چینه دان
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
blear تاری حاصل از اشک وغیره
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com