English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
fatten حاصل خیزکردن
fattened حاصل خیزکردن
fattens حاصل خیزکردن
Other Matches
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
jigs جست و خیزکردن
jig جست و خیزکردن
gamboled جست و خیزکردن
gambolling جست و خیزکردن
gambols جست و خیزکردن
gamboling جست و خیزکردن
gambol جست و خیزکردن
rollick جست و خیزکردن
gambolled جست و خیزکردن
resulting حاصل
fruitage حاصل
nonproductive بی حاصل
outgrwth حاصل
upshot حاصل
unfruitful بی حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
resulted حاصل
infertile بی حاصل
outcome حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
outcomes حاصل
result حاصل
product حاصل
products حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
resumes حاصل
resuming حاصل
outgrowth حاصل
adnate حاصل
yields حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
yielded حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
barren <adj.> بی حاصل
unutilized بی حاصل
yield حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
products حاصل حاصلضرب
product حاصل ضرب
amount حاصل جمع
product حاصل حاصلضرب
total کل [حاصل جمع]
sum کل [حاصل جمع]
products حاصل ضرب
negotiation outcome حاصل مذاکرات
nonproductive labor کار بی حاصل
result of the negotiations حاصل مذاکرات
paper blockade محاصره بی حاصل
yielder حاصل دهنده
pinguid حاصل خیز
redemption yield حاصل بازخرید
steam fog مه حاصل از بخار اب
gleby حاصل خیز
negotiation result حاصل مذاکرات
amount کل [حاصل جمع]
totals حاصل جمع
cabonic حاصل از کربن
earning yield حاصل عواید
emblements حاصل زمین
feracious حاصل خیز
feracity حاصل خیزی
foodful حاصل خیز
to be derived حاصل شدن
heir ارث بر حاصل
afforded حاصل کردن
affording حاصل کردن
totalled حاصل جمع
afford حاصل کردن
totalling حاصل جمع
yield محصول حاصل
yielded محصول حاصل
yields محصول حاصل
growth اثر حاصل
growths اثر حاصل
sums حاصل جمع
sum حاصل جمع
proceeds حاصل فروش
acquire حاصل کردن
productions حاصل دادن
throughput حاصل کار
productive مولد پر حاصل
affords حاصل کردن
totaling حاصل جمع
totaled حاصل جمع
get حاصل کردن
barren بی ثمر بی حاصل
getting حاصل کردن
gets حاصل کردن
production حاصل دادن
total حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
interest profit عایدی حاصل از بهره
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
sheer انحراف حاصل کردن
lysate حاصل تجزیه سلولی
gains from trade منافع حاصل از تجارت
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
partial sum حاصل جمع جزئی
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure فشار حاصل از موج
resultant حاصل منتج شونده
sideways sum حاصل جمع یک وری
phantasm حاصل خیال ووهم
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
earth pressure فشار حاصل از خاک
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
aftercrop حاصل دوم باره
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
acquiring حاصل کردن اندوختن
capital bonus سود حاصل از سرمایه
come to an agreement توافق حاصل کردن
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
eagre موج حاصل از جذر و مد
acquires حاصل کردن اندوختن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
crops حاصل دادن چینه دان
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
blear تاری حاصل از اشک وغیره
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
cropped حاصل دادن چینه دان
crop حاصل دادن چینه دان
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
eolian رسوب حاصل از جریان باد
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
lift strut پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift wire سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
waisting کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
ogive شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
turbopump پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com