English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (38 milliseconds)
English Persian
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
Other Matches
mastectomy پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان
mastectomies پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
pneumonectomy قطع وبرداشتن ریه با قسمتی از ان
pneumectomy عمل جراحی وبرداشتن نسج ریه
gets حاصل کردن
affords حاصل کردن
get حاصل کردن
affording حاصل کردن
afforded حاصل کردن
acquire حاصل کردن
getting حاصل کردن
afford حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sheer انحراف حاصل کردن
acquiring حاصل کردن اندوختن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
acquires حاصل کردن اندوختن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
brinelling دندانه ها و برجستگیهایی که در سطوح یاتاقانها معمولابراثر بار استاتیک زیاد یااعمال نیرو هنگام جاگذاری وبرداشتن بوجود می اید
generate حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generating حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
get حاصل کردن تحصیل کردن
gets حاصل کردن تحصیل کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
bituminous paint رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
outcome حاصل
outgrwth حاصل
unutilized بی حاصل
infertile بی حاصل
unfruitful بی حاصل
outcomes حاصل
payoffs حاصل
perquisite حاصل
adnate حاصل
nonproductive بی حاصل
resulted حاصل
resulting حاصل
perquisites حاصل
payoff حاصل
result حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
yield حاصل
outgrowth حاصل
resumed حاصل
barren <adj.> بی حاصل
resumes حاصل
resuming حاصل
product حاصل
products حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
yields حاصل
resume حاصل
upshot حاصل
fruitage حاصل
yielded حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
totalling حاصل جمع
fattened حاصل خیزکردن
nonproductive labor کار بی حاصل
proceeds حاصل فروش
sums حاصل جمع
productions حاصل دادن
pinguid حاصل خیز
fatten حاصل خیزکردن
earning yield حاصل عواید
total کل [حاصل جمع]
throughput حاصل کار
sum حاصل جمع
amount کل [حاصل جمع]
fattens حاصل خیزکردن
foodful حاصل خیز
partial products حاصل ضربهای جز
redemption yield حاصل بازخرید
totals حاصل جمع
totaled حاصل جمع
amount حاصل جمع
heir ارث بر حاصل
sum کل [حاصل جمع]
result of the negotiations حاصل مذاکرات
product حاصل ضرب
yield محصول حاصل
product حاصل حاصلضرب
yielder حاصل دهنده
yielded محصول حاصل
feracious حاصل خیز
productive مولد پر حاصل
barren بی ثمر بی حاصل
feracity حاصل خیزی
steam fog مه حاصل از بخار اب
cabonic حاصل از کربن
paper blockade محاصره بی حاصل
yields محصول حاصل
totalled حاصل جمع
products حاصل حاصلضرب
gleby حاصل خیز
karma حاصل کردارانسان
negotiation result حاصل مذاکرات
production حاصل دادن
total حاصل جمع
growth اثر حاصل
negotiation outcome حاصل مذاکرات
growths اثر حاصل
emblements حاصل زمین
to be derived حاصل شدن
products حاصل ضرب
totaling حاصل جمع
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
aftercrop حاصل دوم باره
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
partial sum حاصل جمع جزئی
wave pressure فشار حاصل از موج
capital bonus سود حاصل از سرمایه
resultant حاصل منتج شونده
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sideways sum حاصل جمع یک وری
eagre موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
lysate حاصل تجزیه سلولی
interest profit عایدی حاصل از بهره
gains from trade منافع حاصل از تجارت
earth pressure فشار حاصل از خاک
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
phantasm حاصل خیال ووهم
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
crop حاصل دادن چینه دان
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
cropped حاصل دادن چینه دان
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
crops حاصل دادن چینه دان
eolian رسوب حاصل از جریان باد
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
blear تاری حاصل از اشک وغیره
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com