English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
earning yield حاصل عواید
Other Matches
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
income عواید
earnings عواید
proceeds عواید
annual earnings عواید سالانه
earning yield بازده عواید
gross earnings عواید ناخالص
tax proceeds عواید مالیاتی
cadastral مربوط به ممیزی عواید و ثبت اراضی واملاک
prebend محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
prebendal محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا موقوفه کلیسایی
payoff حاصل
nonproductive بی حاصل
unutilized بی حاصل
outgrwth حاصل
upshot حاصل
unfruitful بی حاصل
payoffs حاصل
infertile بی حاصل
fruitage حاصل
outcomes حاصل
outgrowth حاصل
result حاصل
resuming حاصل
resumes حاصل
resumed حاصل
resume حاصل
resulted حاصل
resulting حاصل
product حاصل
products حاصل
adnate حاصل
outcome حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
yield حاصل
barren <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
yields حاصل
yielded حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
product حاصل حاصلضرب
yielder حاصل دهنده
amount کل [حاصل جمع]
total کل [حاصل جمع]
amount حاصل جمع
steam fog مه حاصل از بخار اب
redemption yield حاصل بازخرید
to be derived حاصل شدن
product حاصل ضرب
products حاصل حاصلضرب
paper blockade محاصره بی حاصل
pinguid حاصل خیز
nonproductive labor کار بی حاصل
negotiation result حاصل مذاکرات
gleby حاصل خیز
negotiation outcome حاصل مذاکرات
foodful حاصل خیز
feracity حاصل خیزی
feracious حاصل خیز
emblements حاصل زمین
result of the negotiations حاصل مذاکرات
throughput حاصل کار
cabonic حاصل از کربن
products حاصل ضرب
sum کل [حاصل جمع]
get حاصل کردن
yields محصول حاصل
growth اثر حاصل
growths اثر حاصل
proceeds حاصل فروش
productive مولد پر حاصل
production حاصل دادن
productions حاصل دادن
sum حاصل جمع
sums حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
yielded محصول حاصل
yield محصول حاصل
gets حاصل کردن
getting حاصل کردن
total حاصل جمع
totaled حاصل جمع
totaling حاصل جمع
totalled حاصل جمع
totalling حاصل جمع
totals حاصل جمع
acquire حاصل کردن
heir ارث بر حاصل
fattened حاصل خیزکردن
fattens حاصل خیزکردن
afford حاصل کردن
afforded حاصل کردن
affording حاصل کردن
fatten حاصل خیزکردن
affords حاصل کردن
barren بی ثمر بی حاصل
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sheer انحراف حاصل کردن
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
lysate حاصل تجزیه سلولی
interest profit عایدی حاصل از بهره
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
gains from trade منافع حاصل از تجارت
resultant حاصل منتج شونده
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure فشار حاصل از موج
sideways sum حاصل جمع یک وری
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
partial sum حاصل جمع جزئی
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm حاصل خیال ووهم
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
eagre موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
capital bonus سود حاصل از سرمایه
acquires حاصل کردن اندوختن
come to an agreement توافق حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
aftercrop حاصل دوم باره
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
earth pressure فشار حاصل از خاک
acquiring حاصل کردن اندوختن
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
crops حاصل دادن چینه دان
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
blear تاری حاصل از اشک وغیره
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
cropped حاصل دادن چینه دان
crop حاصل دادن چینه دان
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
eolian رسوب حاصل از جریان باد
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
thermokarst عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift strut پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
lift wire سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
ogive شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com