Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (14 milliseconds)
English
Persian
attend
حاضر بودن
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
stand by
حاضر بودن
Search result with all words
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
Other Matches
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
presents
حاضر
presenting
حاضر
in the saddle
حاضر
stocked
:حاضر
stock
:حاضر
ubiquitous
حاضر
presented
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
present
حاضر
agreeable
حاضر
existing
حاضر
at present
در حال حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
omnipresent
همه جا حاضر
here
بدینسو حاضر
operationally ready
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
at the present moment
درحال حاضر
operational
حاضر به کار
get ready
حاضر شدن
at the moment
در حال حاضر
readiness to report
حاضر جوابی
action front
حاضر به تیر
readying
قبضه حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
delicatessen
اغذیه حاضر
roll call
حاضر و غایب
ready
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
readies
قبضه حاضر
toss off
<idiom>
حاضر جواب
readied
قبضه حاضر
readies
حاضر به کار
readied
حاضر به کار
readying
حاضر به کار
existing
در حال حاضر
johnny on the sopt
حاضر و اماده
rigs
وضع حاضر
to e. an appearance
حاضر شدن
ready wit
حاضر جوابی
rigged
وضع حاضر
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
rig
وضع حاضر
make ready
حاضر شدن
willing
حاضر خواهان
active
حاضر بخدمت
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
repartee
حاضر جوابی
current
در حال حاضر
currents
در حال حاضر
fair game
طعمهی حاضر و آماده
march order
حاضر براه کردن
call the roll
حاضر و غایب کردن
he refused to go
حاضر نشد برود
show up
سر موقع حاضر شدن
obliging
حاضر خدمات مهربان
roll-calls
حاضر و غایب کردن
get ready
حاضر کردن یا شدن
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
to conjure up
با سحر حاضر کردن
attender
شخص حاضر در جایی
i agreed to go
حاضر شدم بروم
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
actions
فرمان حاضر به تیر
action
فرمان حاضر به تیر
ready position
حالت حاضر به تیر
fitting out
حاضر کردن ناو
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
operational route
جاده حاضر به کار
roll-call
حاضر و غایب کردن
unready
غیراماده حاضر نشده
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
embattle
حاضر شدن برای جنگ
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
show up
حاضر شدن حضور یافتن
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
make ready
اماده شدن حاضر کردن
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colours
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
raise pistol
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
individual demand schedule
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
resident school
مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
embattle
حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
minuteman
داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
inactive
پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
storage
فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
activity
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
activities
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
docketed
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docket
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
dockets
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
docketing
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
workspace
فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
Internet
جستجوگر وب سافت ماکروسافت که در حال حاضر آماده است و به کاربر امکان مشاهده صفحه وب را میدهد
IE
جستجوگر وب ساخت ماکروساخت که در حال حاضر فراهم است و به کاربر امکان دیدن صفحات وب میدهد
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
resided
ساکن بودن مقیم بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
agreeing
متفق بودن همرای بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com