English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (31 milliseconds)
English Persian
roll-call حاضر و غایب کردن
roll-calls حاضر و غایب کردن
call the roll حاضر و غایب کردن
Search result with all words
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-ups درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
roll call حاضر و غایب کردن افراد
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
Other Matches
roll call حاضر و غایب
prepare for action حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
hide and seek بازی غایب شدنک یا غایب موشک
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to conjure up با سحر حاضر کردن
get ready حاضر کردن یا شدن
fitting out حاضر کردن ناو
march order حاضر براه کردن
get ready اماده شدن حاضر کردن
embattle حاضر به جنگ کردن یا شدن
make ready اماده شدن حاضر کردن
set up حاضر به جنگ کردن توپ
to report oneself حاضر شدن وخود را معرفی کردن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to report for duty برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
readied مهیا کردن حاضر کردن
readies مهیا کردن حاضر کردن
ready مهیا کردن حاضر کردن
readying مهیا کردن حاضر کردن
absent غایب
hidden غایب
absentee غایب
deserters غایب
absentees غایب
missing غایب
in absentia غایب
deserter غایب
draft dodgers مشمول غایب
draft dodger مشمول غایب
disappear غایب شدن
absentees فرد غایب
absentee landlord مالک غایب
absentees مالک غایب
absentee فرد غایب
disappeared غایب شدن
absentee مالک غایب
disappearing غایب شدن
disappears غایب شدن
to absent oneself غایب شدن
missing person غایب مفقودالاثر
out of sight غایب از نظر
away غایب رفته
away غایب درسفر
missing person whose whereabouts are unk غایب مفقودالاثر
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
hide-and-seek بازی غایب شدنک
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
awol غایب بدون اجازه
absentees مفقودالاثر شخص غایب
absenteeism حالت غایب بودن
prosopopoeia حاضردانستن شخص غایب
foreign توقیف اموال مدیون غایب
prosopopoeia تعریف شخص غایب بصورت متکلم وحده
blind score امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
presenting حاضر
existing حاضر
in the saddle حاضر
presents حاضر
stocked :حاضر
stock :حاضر
agreeable حاضر
present حاضر
on hand <idiom> حاضر
ubiquitous حاضر
presented حاضر
attending حاضر بودن
operationally ready حاضر به کار
get ready حاضر شدن
make ready حاضر شدن
operational حاضر به کار
present [at] <adj.> باشنده [حاضر] [در]
repartee حاضر جوابی
operationally ready حاضر به عملیات
at the present moment درحال حاضر
here بدینسو حاضر
omnipresent همه جا حاضر
omnipresent حاضر در همه جا
rigs وضع حاضر
stand by حاضر بودن
attend حاضر بودن
rigged وضع حاضر
willing حاضر خواهان
johnny on the sopt حاضر و اماده
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
at present در حال حاضر
at the moment در حال حاضر
attends حاضر بودن
rig وضع حاضر
readied حاضر به کار
currents در حال حاضر
toss off <idiom> حاضر جواب
readies قبضه حاضر
delicatessen اغذیه حاضر
readies حاضر به کار
delicatessens اغذیه حاضر
existing در حال حاضر
current در حال حاضر
readied قبضه حاضر
active حاضر بخدمت
readiness to report حاضر جوابی
to e. an appearance حاضر شدن
action front حاضر به تیر
readying قبضه حاضر
ready wit حاضر جوابی
ready قبضه حاضر
ready حاضر به کار
readying حاضر به کار
i agreed to go حاضر شدم بروم
he refused to go حاضر نشد برود
Get ready for the journey(trip) برای مسافرت حاضر شو
obliging حاضر خدمات مهربان
unready غیراماده حاضر نشده
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
To keep an appointment . سر قرار حاضر شدن
actions فرمان حاضر به تیر
ready position حالت حاضر به تیر
to be present باشنده [حاضر] بودن
fair game طعمهی حاضر و آماده
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
operational route جاده حاضر به کار
action فرمان حاضر به تیر
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
show up سر موقع حاضر شدن
attender شخص حاضر در جایی
inbearing فضولانه حاضر خدمت
all available کلیه توپخانه حاضر به تیر
When will they be ready? چه وقت آنها حاضر میشود؟
ready حاضربه تیر حاضر باشید
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
senior officer afloat ارشدترین افسر حاضر در ناو
date در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
dates در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
I wI'll get (persuade)him to sign . اورا حاضر بامضاء می کنم
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
readying حاضربه تیر حاضر باشید
readied حاضربه تیر حاضر باشید
show up حاضر شدن حضور یافتن
embattle حاضر شدن برای جنگ
improvisator بدیهه ساز حاضر جواب
offer to buy something حاضر به خرید چیزی شدن
improvisation بدیهه سازی حاضر جوابی
readies حاضربه تیر حاضر باشید
never to be at a loss for an answer همیشه حاضر جواب بودن
ubiquitous همه جا حاضر موجود درهمه جا
At the moment we are not able to ... در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
disappearing target هدف غایب شونده هدف ناپایدار
he would take no refusal هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
ready rack قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
current آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
sets وسیله حاضر بکار تنظیم شده
currents آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
set وسیله حاضر بکار تنظیم شده
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
setting up وسیله حاضر بکار تنظیم شده
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
make the scene <idiom> به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
hath سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
our offer to render a service حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
ready missile موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
actual job [job held] [occupation held] پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
That won't work with me! من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
raise pistol فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
colour انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colours انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
individual demand schedule صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
resident school مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
embattle حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
minuteman داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
front de liberation national فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
inactive پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
activities تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
dockets صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
activity تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
storage فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
docketed صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
docket صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
docketing صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
workspace فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
tout temps prist تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
IE جستجوگر وب ساخت ماکروساخت که در حال حاضر فراهم است و به کاربر امکان دیدن صفحات وب میدهد
Internet جستجوگر وب سافت ماکروسافت که در حال حاضر آماده است و به کاربر امکان مشاهده صفحه وب را میدهد
manned اماده به جنگ جنگ افزار حاضر به تیر دارای خدمه
holocene وابسته به دوره زمین شناسی حاضر که ازپایان دوره پلیستوسن شروع میگردد
operating strenght پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
presents زمان حاضر زمان حال
presented زمان حاضر زمان حال
uses در حال حاضر در حال اجرا
present زمان حاضر زمان حال
use در حال حاضر در حال اجرا
presenting زمان حاضر زمان حال
drives حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com