English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Now I'm back to normal. حالا به حالت عادی برگشتم.
Other Matches
normality حالت عادی
crossed controls بکارگیری سطوح کنترل برخلاف حالت عادی درمانورهای ویژه
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
the i [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
hypermnesia ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
landscape carpet فرش دور نما [فرش چشم انداز] [عده ای آن را طرح گورستان می نامند با عقیده به اینکه این طرح در مراسم تدفین بکار می رفته است. نمای کلی فرش جلوه ای از خانه ها و درختان و حالت عادی زندگی را نشان داده.]
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
vitrifying تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
analogues ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analog سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
square تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squaring تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squares تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analogue ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squared تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
convertor وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
oblique case حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
print کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
prints کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
alternates تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
devitrify از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
alternated تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
state of rest حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternate تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
plebeianism حالت عوام یا مردم پست حالت توده
plasticity حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
genitive حالت مالکیت حالت مضاف الیه
till now تا حالا
not yet <adv.> نه تا حالا
seeing that حالا که
now حالا
forth از حالا
from now on <adv.> از حالا به بعد
even now حالا حتی
henceforth <adv.> از حالا به بعد
henceforward <adv.> از حالا به بعد
Now, where should we go to? حالا به کجا برویم؟
Let us suppose ... حالا فرض کنیم که ...
just <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
Right now . همین الان ( حالا)
Now I understand! حالا متوجه شدم!
simply <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
My turn! حالا نوبت منه!
uart قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
Please turn left now. لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
It's all over now! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
That's the end of that! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
just <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
simply <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
spectralness حالت طیفی حالت شبحی
transitoriness حالت ناپایداری حالت بی بقایی
spectrality حالت طیفی حالت شبحی
cold forming حالت دهی در حالت سرد
marginal case حالت نهائی حالت حدی
what have you [ gone and] done now! حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی!
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
There has as yet been no confirmation. تا حالا هنوز هیچ تأییدی نیست.
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
He is like that. او [مرد] حالا اینطوریه. [چکارش می شه کرد]
That's just the way it is. این حالا [دیگه] اینطوری است.
Boys will be boys. پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
So that is what it is ! So I see! آها پ؟ بگه ! ( حالا تازه می فهمم )
Talking of Europe ,please allow me … حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
The ball is in your court. <idiom> حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
Well, now everyone's here, we can begin. خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم.
crude حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
The party is over! <idiom> خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
cold strength استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
routine عادی
gen عادی
regulars عادی
run-of-the-mill عادی
uncritical عادی
wonted عادی
uncritically عادی
run of the mill عادی
unexceptional عادی
normal عادی
regular عادی
groovy عادی
naked عادی
habitual عادی
ordinary عادی
routines عادی
privates عادی
routinely عادی
common عادی
commoners عادی
customary عادی
commonest عادی
private عادی
nominal price قیمت عادی
normal عادی معمولی
anomalous غیر عادی
usual عادی مرسوم
average revenue قیمت عادی
preternatural غیر عادی
normal price قیمت عادی
normal maintenance محافظت عادی
deed under private سند عادی
rife فراوان عادی
normal good کالای عادی
the common run of men مردمان عادی
normal form صورت عادی
the inevitable چیزهای عادی
normal exit درروی عادی
nonsingular matrix ماتریس عادی
abnormous غیر عادی
matter of course چیز عادی
matten of course جیز عادی
common stocks سهام عادی
ordinary shares سهام عادی
common whipping بست عادی
consuetudinary عادی معمول
deed under private signature سند عادی
eupnoea تنفس عادی
private document سند عادی
deed under private seal سند عادی
nutcase غیر عادی
common stock سهام عادی
common foul خطای عادی
common block قرقره عادی
macro بطورغیر عادی
in the course of nature بطریق عادی
in the a way بطریق عادی
unwashed جزومردم عادی
normalization عادی شدن
average conditions شرایط عادی
habitualness عادی بودن
habitual way of doing anything راه عادی
general creditor طلبکار عادی
nutcases غیر عادی
eccentrics غیر عادی
routinely امر عادی
ruck مردم عادی
commons مردم عادی
oneself در حال عادی
unwonted غیر عادی
inevitability امر عادی
normally بطور عادی
customarily بطور عادی
procedure message پیام عادی
rucks مردم عادی
workaday معمولی عادی
routines کار عادی
routine طریقه عادی
routines طریقه عادی
routine کار عادی
routinely کار عادی
routinely طریقه عادی
routine امر عادی
routines امر عادی
private decument عقد عادی
private decument سند عادی
natural دیوانه عادی
wear and tear فرسودگی عادی
queerest غیر عادی
queerer غیر عادی
queer غیر عادی
one's self در حال عادی
normal voltage ولتاژ عادی
normal termination پایان عادی
normal range محدوده عادی
normal profit سود عادی
onery عادی معمولی
routine message پیام عادی
regular price قیمت عادی
naturals دیوانه عادی
overage سن عادی را گذرانده
ornery عادی معمولی
ornary عادی معمولی
ordinary shareholder سهامدار عادی
normality عادی بودن
ordinary share سهام عادی
ordinary passport پاسپورت عادی
ordinary income درامد عادی
supernormal فوق عادی
uncommon غیر عادی
abnormal غیر عادی
commonly بطور عادی
norm روش عادی
addict عادی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com